top
داستان | شیر و روباه

داستان | شیر و روباه

کارگروه تربیتی پرتال جامع و تخصصی کودک: روزی روباهی گرسنه اش بود و دنبال حیوان پخمه ای می گشت که شکمش را سیر کند. ناگهان شیر از پیچ و خم جنگل پیدا شد...

داستان |  شیر و روباه

شیر و روباه

روزی روباهی گرسنه اش بود و دنبال حیوان پخمه ای می گشت که شکمش را سیر کند. ناگهان شیر از پیچ و خم جنگل پیدا شد. روباه با خود گفت: بروم قربان صدقه اش بروم ببینم آخرش چه می شود. بعد دوید به طرف شیر و دست هایش را انداخت دور گردن شیر و یال و کوپال و سر و صورتش را غرقه بوسه کرد و گفت تو پسر دایی منی. از چشم هایت شناختم. چشم های مرحوم دایی بزرگوارم عین چشم های تو بود قربانت بروم، پسر دایی جان! تمام جنگل را دنبال تو زیر پا گذاشته ام. حالا کمی صحبت کن گوش بدهیم. خیلی وقت همدیگر را ندیده ایم. شیر باورش شد، شروع کرد از شجاعت و جنگ های خود گفتن. روباه برای این که آتش او را تیزتر کند گفت: مرحوم دایی ام هم قد تو بود، اما راستی راستی شیر بود. کارهایی می کرد که همه می گفتند راستی راستی دل و جرأت شیر یعنی این. چه هنرهایی داشت. هرچه بگویم کم گفته ام. راستی، پسردایی جانم، بگو ببینم تو هم از آن هنرها چیزی داری؟ حتما که داری! بالاخره هرچه نباشد فرزند چنان پدری هستی. می دانم خیلی شجاع هستی. من باید افتخار کنم که... روباه آنقدر حرف زد و حرف زد که شیر از خود بی خود شد. در این میان به سر کوه بلندی رسیده بودند. روباه باز گفت: هیچ می دانی وقتی که مرحوم دایی ام به سر این کوه می رسید چه کار می کرد؟ فکر نمی کنم تو بلد باشی. شیر گفت: مگر پدرم چه کار می کرد که من بلد نباشم؟ روباه گفت: نگاه کن این جوری خودش را عقب می کشید و یک دفعه خیز بر می داشت و می آمد خودش را پرت می کرد به ته دره. اما من باور نمی کنم که تو دل و جرأتش را داشته باشی. مرحوم دایی ام چیز دیگری بود. شیر گفت: تو پاک مرا یک پول سیاه کردی. نگاه کن ببین من بهتر خیز برمی دارم یا پدرم. شیر این حرف ها را گفت و خود را عقب کشید، ناگهان خیز برداشت و خودش را از سر کوه پرت کرد به ته دره و افتاد و استخوان هایش خرد شد. روباه با احتیاط از دامنه کوه پایین آمد و بالای سر شیر رسید و شروع کرد به دریدن و خوردن یک راه شیر. شیر که نیمه جانی برایش مانده بود و نای جنبیدن نداشت، گفت: قوم و خویش گرامی، بیا از گوشت های پر چربی سینه ام بخور، آن جا را ول کن! روباه گفت: دیگر پدر دایی زاده را در آوردم، از اینجا می خوریم، به وقت خود حساب آن جا را هم می رسیم.



مرتبه
مرتبه
نظر و تجربه خود را برای دیگران ثبت کنید

تبلیغات ویژه

تجربه مادرانه
شما میتوانید در مورد موضوع زیر بحث و تبادل نظر کنید و در قسمت نظرات تجربه خود را با مادران در میان بگذارید :
موضوع انتخاب شده :
جدا کردن اتاق فرزندان
تجربه خودرا بنویسید
تبلیغات