خشونت بر زنان بیشتر از قدرت ونیروی نا برابر اجتماعی، سیاسی و فرهنگی که ساخته مردان است، ناشی میشود. به خصوص در اوقات جنگ، تهاجم و بحرانهای سیاسی، زنان بیشتر مورد تظلم و خشونت قرار میگیرند. زیرا قوای مهاجم ضربت شان را بنابر باورهای فرهنگی به ننگ و ناموس مغلوبین وارد میکند، تا آخرین خشونت را تامین کرده باشند چون در جوامع سنتی تعرض به زنان آخرین و بلند ترین صدمه است، این برخورد در تمام جنگها به خصوص در جنگ دوم جهانی علیه نازیهای شکست خورده، در برلین به ملاحظه رسید، چنانچه بعداً موضوع تربیه اطفالی که به صورت غیر مشروع از زنان آلمان که بنا تعاملات جنسی خشن و متجاوزانه تولد شده بود، معضله مهم برای دولت آلمان بعد از جنگ گردید و از جانبی هم همین زنان با وجود تحمل خشونت تجاوز، از طرف مردان خودی مخصوصاً شوهران، برادران، پدران و بعضاً کاکا و ماما و سایر
مردان به دلایل گوناگون مورد خشونتهای دیگر نیز قرار گرفتند. این خشونتها با انگیزهها و علل متفاوت به حدکافی توانسته است و یا متاسفانه میتواند، زن را مورد آزار و اذیت جسمی، روحی و جنسی قرار دهد. اما در طول تاریخ بعضاً خشونت از جانب افرادی که دارای هرم قدرت نظامی، فزیکی اقتصادی و سیاسی بوده اند، نیز بیشتر سرزده است.
با وجودی که، کشورهای متمدن و مترقی جهان، ملل متحد، سازمانهای حقوق بشر و سازمانهای بشردوست در جهت رفع، قطع و منع خشونت علیه زنان اقدمات مؤثری اتخاذ نموده اند و مینمایند، متاسفانه این خشونت دوام دارد، در شرق و غرب خشونت علیه زنان وجود دارد با یک تفاوتی که در کشورهای غربی به گونهای و در کشورهای شرق و انکشاف نیافته بگونهای دیگر دوام دارد. خشونت علیه زن بیشتر از همه در فرهنگهای عقب مانده و کم رشد نسبت داده میشود.
بعضی از ژورنالیستان در غرب، نا جوانمردانه، خشونت علیه زن را به دین مبین اسلام پیوند میدهند و عوام فریبانه ادعا میکنند که گویا دین مبین اسلام بانی خشونت علیه زنان میباشد، اما اینها غافل از این میباشند که اسلام یگانه دینی بود، که زنده به گور کردن دختران را منع کرده و آنرا قبیح و فجیع ترین عمل دانسته است. حضرت عمر(رض) بعد از مشرف شدن به دین اسلام بار- بار گریه کرده میگفت: «وای از آن دورة جاهلیت، وقتی که من دختر صغیرم را میخواستم زنده زیر خاک نمایم و به این منظور برایش قبر حفر میکردم و خاک بر دامانم میریخت و لباسم از خاک پر میشد و آنگه دخترک معصوم و بی خبر از همه چیز، خاک را از لباسم میافشاند و دامانم را از گرد پاک میکرد.»
بنابر این میتوان گفت، خشونت علیه زن نه زادة دین مقدس اسلام است، بلکه ناشی از فرهنگ عقب مانده و زاده جاهلیت میباشد.
خشونت به زن را سازمان مللمتحد در جلسه هشتاد و سوم مجمع عمومی مللمتحد به سال 1969 چنین تعریف کرده است: «خشونت علیه زنان به معنای اعمال هر گونه خشونت بر اساس جنسیت است که پیامد احتمالی
آن صدمه یا آزار فزیکی، جنسی، روانی، مالی، آموزشی، سیاسی و اجتماعی باشد، صرف نظر از این که در محیطهای عمومی و یا در زندگی خصوصی رخ دهد.»
ملل متحد امروز خشونت علیه زنان را بزرگترین رسوایی بشریت دانسته و بر این عقیده است که این معضلة فرا گیر، شامل تمام فرهنگها و جوامع فقیر و غنی میشود. ملل متحد این مسئله را قابل توقف، درمان و حذف میداند و شرط عمده آن را همکاری دولتها در رفع خشونت، اصلاح قوانین، ارتقای سطح آگاهی مردان و زنان و جلوگیری از جنگها میداند.
در سال 1993 میلادی برای اولین بار جامعه بینالمللی حقوق بشر رسماً خشونت علیه زنان را، حتا در زندگی خصوصی خانوادهها به عنوان یکی از موارد نقض بنیادین حقوق بشر به رسمیت شناخت. در همان سال در کنفرانس حقوق بشر در وین (مرکز اتریش) حقوق زنان و دختران به عنوان جزء لاینفک حقوق بشر اعلان شد. خشونت جنسی و همه اشکال آزار و بهره کشی جسمی، جنسی و روانی ناشی از تبعیض، تعصب فرهنگی و قاچاق بینالمللی زنان مغایر با کرامت انسانی و حرمت آنها شناخته شد.
در اولین جلسه بزرگ فمنیستهای امریکای لاتین که در شهر بوگوتا (مرکز کولمبیا) بر گزار شد روز 25 نوامبر مصادف به سالروز قتل خواهران «میرابال» به دست رژیم نظامی مورد حمایت کشور ایالات متحده امریکا در دومینکن به عنوان روز جهانی مقابله با خشونت علیه زنان انتخاب و تعیین شد. خواهران میرابال در سال 1960 در راه مبارزه برای دموکراسی به طرز فجیعی توسط رژیم تروخیلو گشته شدند. «پاتریا، مینروا و ماریا ترزا» سه خواهر بودند که در جمهوری دومنیکن زندگی میکردند و همراه با همسران شان در راه نهضت دموکراسی، در صدد سرنگون ساختن رژیم نظامی جنرال تروخیلو بودند -رژیم دیکتاتوری جنرال تروخیلو از دیدگاه سیاستمداران کشور ایالات متحده امریکا سدی در برابر نفوذ کمونیزم تلقی میشد- کشته شدند.
خشونت علیه زنان یک پدیدة شخصی، خانوادگی، قومی و منطقوی نیست بلکه یک مسئله خارج از محیط
خانواده و سرحدات ملی است، لازم است زنان در سطح جهانی در مقابل خشونت حفاظت شوند، از آنجایی که زنان ندرتاً در برابر خشونتها از خود عکس العمل و واکنش نشان میدهند این واکنشها از طریق مراجعه به مقامات و مراجع قضایی، مقاومت شخصی در برابر خشونت، خودکشی، خود سوزی و غیره به مشاهده میرسد، بعضاً هم زنان به خاطر حفظ آبرو و حیثیت خود و فامیل خود آنرا پنهان نموده و خود را به امراض گوناگون روانی دچار میسازد.
خشونت نه تنها خاصه مشرق است بلکه در سرزمینهای غربی نیز به گونه و شکلهای دیگری وجود دارد، بنا به گزارشات سازمان مهاجرین منتشره کشور انگلستان، در طی سال 2005 از هر چهار زن برتیانوی یک نفر آن کتک خورده است، و از هر ده زن انگلیسی، یک زن بر طبق احصائیه نظر سنجیهای متعدد مورد خشونت همسر یا شریک زندگی خود قرار گرفته است. پولیس شهر لندن در گزارش سالیانه خود از 765 مورد خشونتهای خانوادگی علیه زنان را به نشر رسانیده است که شامل هتک حرمت، مضیقه مالی، منع معاشرت با دوستان و فامیل، تجاوز جنسی و کتککاری میباشد.
مقایسه میان انواع خشونت علیه زنان در جوامع انکشاف یافته و روبه انکشاف نشان میدهد که برخی انواع خشونتها مانند ضرب و جرح، تجاوز جنسی، دشنام در میان هر دو نوعی از کشورها مشترک است اما در موارد دیگر، نظیر ازدواج اجباری، ازدواج در ایام صغارت، بددادن و میزان دسترسی به دستگاه عدالت و مراجع امنیتی و قضایی میان این دو جوامع تفاوتهای قابل ملاحظهای وجود دارد. تفاوت دیگر این دو جامعه در میزان آگاهی زنان از حقوق قانونی شان، سطح سواد و دانش زنان میباشد که در کشورهای انکشاف یافته این مامول بیشتر و در کشورهای انکشاف نیافته متاسفانه کمتر میباشد.
دانشمندان علوم اجتماعی عقیده دارند که اکثراً خشونت علیه زنان در جوامع غربی پنهان میماند، بسیاری از زنان از بیان آنچه بر آنها میگذرد، شرم دارند و سکوت اختیار مینمایند، تعدادی بسیار کم از آنها حاضر میشود در بارة رفتار خشونت
آمیزی که علیه آنها اعمال شده است اعتراض کنند.
در فرانسه که مهد آزادی، لیبرالیزم و دموکراسی است خشونت علیه زنان هم چنان ادامه دارد، طبق نتایج پژوهشی که در باره خشونت علیه زنان در سال 2003 در فرانسه صورت گفته، 13 در صد از پاسخگویان معتقد بودند که در طول سال گذشته مورد خشونت لفظی قرار گرفته اند.
سازمان عفو بینالمللی در گزارش سال 2003 خویش، خشونت علیه زنان را فراگیر ترین و جهانی ترین مصداق نقض حقوق بشر دانسته است. در گزارش سال 2004 این سازمان، این نگرانی بار دیگر تکرار گردید و تاکید شد که در عرصه رفع خشونت با دولتها اهمال مینمایند و یا نسبت عوامل گوناگون از اجرای اعمال جهت رفع خشونت عاجز اند.
فعالان سیاسی حقوق زن در صدد مبارزه برای دفاع از حقوق زنان در حوزه حقوق بینالمللی هستند و پیشنهاد کرده اند: یکی از کارها و اجراات محکمه بینالمللی جزایی باید رسیدگی به جرایم مربوط به خشونت علیه زنان باشد و علاوه کردهاند که این محکمه بدون حمایت سیاسی تمامی دولتها قادر به دفاع از حقوق زنان نیست. اما به عقیده من این کار نا ممکن است زیرا خشونت علیه زن در جهان به اندازهای زیاد است که از توان اجراات یک محکمه بینالمللی کاملاً خارج میباشد، حتا محاکم محلی در محلات، شهرها و کشورها با وجودی که تعداد آنها در جهان به صدها هزار میرسد، در اجرای این نوع قضاوتها وقت کافی ندارند و رسیدگی نمیتوانند، چه رسد به این که همه خشونتها علیه زنان به یک محکمه محول گردد.
طبق گزارش سالانه سازمان عفو بینالمللی هیچ کشوری در جهان موفق نشده است که روند خشونت علیه زن را در خانه، توسط اعضای خانواده وی متوقف و اززنان در مقابل این نوع خشونتها حمایت و حفاظت نماید.
خشونت علیه زنان در افغانستان
زنان افغانستان در حین جنگ و حتا پس از وقوع جنگها و درگیریها بیشترین فشار خشونت را تحمل کرده
اند، بر علاوه این که از طرف بعضی مردان مسلح مورد آزار و اذیت قرار گرفته اند، مجبور شده اند با قحطی، قیمتیهای دوره جنگ نیز بسازند، مسئولیت حفظ جان کودکان، بیماران و افراد مسن را نیز به دوش داشته اند. زنانی کشور ما در دوران سلطه طالبان رنج مضاعف خشونت دو چند را متحمل میشدند، از یک طرف ازخشونت رژیم بر سر اقتدار که آنها را از حق گشت و گذار، حق درس و تعلیم، حق کار، حق اشتراک در دولت، حق انتخاب شدن و انتخاب کردن، حق تجارت، حق تشکیل و شمولیت در احزاب سیاسی و سازمانهای اجتماعی، حق خرید و فروش و سایر حقوق اساسی محروم نموده بود، رنج میبرد. از طرف دیگر در منزل از طرف شوهر، برادر، پدر، ماما، کاکا و سایر اقارب ذکور شان مورد خشونت قرار میگرفتند، زنان از همه حقوق و آزادیهای عصر و زمان محروم بودند صرف حق حیات شان به رسمیت شناخته شده بود. هیچ مرجع دادرس برای شان وجود نداشت، سلاحی جز گریه و پناه گاهی جز چهار دیواری خانه نداشتند، در برابر این همه خشونتها صرف با ریختن قطرات اشک تسکین خاطر میکردند.
دولت موقت و نوبنیاد افغانستان بنا به خاست و فشار جامعه بینالمللی و بعضاً تحت تاثیر خاست نیمی از نفوس کشور، یک سلسله اقدامات سودمندی را در جهت رفع خشونت علیه زنان انجام داد، که از آن جمله تسجیل حقوق اساسی افغانها به خصوص زنان در قانون اساسیکشور، ایجاد کمیسیون مستقل حقوق بشر، ایجاد وزارت امور زنان به مثابة پالیسی ساز در جهت حل مشکلات زنان و دهها نهاد حقوقی جهت دفاع از حقوق زنان را میتوان نام برد.
مقصد این است که خشونت علیه زنان با ارتکاب جرایم ارتباط نزدیک و وسیع دارد، و منحیث عامل ارتکاب جرم شمرده میشود، این که خشونت خود معلول است و عامل آن در کشور ما فرهنگ عقب ماندة سه دهه جنگ، مشکلات اقتصادی،سطح پائین تعلیم و تربیه، عدم توجه به حال زنان و سایر عوامل میباشد اما در این جا خشونت را به حیث معلول نه، بلکه خشونت را به حیث علت بررسی مینمائیم
زیرا خشونت خود یکی از علل ارتکاب جرم در کشور ما محسوب میگردد.
خشونت و خانه
محیط خانواده به مثابه محیط اصلی جایگاهی است که فرد در آنجا چشم به دنیا میگشاید، رشد جسمی و روانی خود را آغاز میکند، در مراحل اولیه زندگی، با وجود آن که کودک هنوز راه نمیرود و حرف نمیزند، لیکن تمام حرکات و کردار اطرافیاناش را تقلید میکند، رفتار و کردار آنها در ضمیر او حک میشود، و از همین جا است که شخصیت طفل پی ریزی میگردد.
در او اخر قرن 19 دانشمندان با تحقیق و پژوهشهای اجتماعی، و بررسی و اقعات جرمی، تاثیر وضع خانوادگی را در بروز جرایم تائید و روشن نمودند، و این واقعیت را که وضع محیط خانواده، رابطه مستقیم با بروز حالات خطر ناک و ارتکاب جرم دارد، به اثبات رسانیدند.
به عقیده علمای روان شناسی، زیر بنای خانواده بایستی متکی به اصول ارضای خواهشات، رفع احتیاجات و نیازمندیهای جسمی و روانی کودک باشد تا وی را به زندگی عادی اجتماعی سازگار تربیت نماید.
آرامش و امنیت، مهر و محبت در خانواده از عوامل بسیار ارزنده در رشد و انکشاف جسمی و روانیکودک و نو جوان محسوب میگردد. «مهر و محبت والدین را میتوان ویتامین روانی کودک نامید.»
محبت ورزی و احساس همدردی حس ذاتی بینالنوع هر موجود است اما در نوع بشر به فوق العادگیش میرسد و در تکوین شخصیت هر فرد اثر میگذارد بنا برین کمبود یا عدم محبت و همدردی شیرازه اجتماعی را به هم میزند و فرد را منزوی و خشن بار خواهد آورد.
احتیاج به محبت، تنها در محدوده آوان طفولیت فرد نمیباشد، طفل، جوان و کهن سال به نوعی نیازمند محبت و غم شریکی اند. بنا بر این حس بشر دوستی و نوع پروری در دورة طفولیت پایه گذاری
میشود، در دوره بلوغ نیز افراد نیاز به عاطفه، محبت و حمایت دارند، و در صورت کمبود و یا محرومیت از عواطف انسانی، عدم موجودیت حامی و هادی، شخص به نا گزیریهای روانی و اختلاط رفتاری دچار میگردد.
خشونت علیه زن که به انواع گوناگون تحمیل میشود، معمولاً در محیط خانواده و در معرض دید اطفال و نوجوانان فامیل بر علیه زنی که مادر و یا خواهر شان هست صورت میگیرد؛ تاثیرات بس ناگوار و منفی را بر روان شان باقی میگذارد.
زن بارداری که مورد خشونت قرار میگیرد این خشونت به جنین نیز تاثیر میگذارد که سبب ضعف رشد و گاهی هم باعث سؤ شکل جنین میشود.
خشونت سبب میگردد تا زن محیط امن، آرامش روح و روان خود را از دست بدهد، در نتیجه به بی خوابی، بی اشتهایی، کم زوری،کم خونی و ناتوانی مواجه گردد، این عمل در حینی که سبب عقب مانی در رشد جسمی و فکری کودک وی میگردد باعث بروز مشکلات درهنگام وضع حمل وی نیز شده میتواند.
کودک نحیفی که بدین گونه به دنیا میآید از اولین لحظات حیات خویش باپرابلم مواجه است، شیر مادر که منبع حیات برای وی به حساب میرود، در نتیجه خشونت وارده بر مادر وی که باعث افسردگی روح و رواناش گردیده است از نظر کمی و کیفی نا کافی بوده و نوزاد را تکافو نمینماید. و مادر تحت فشارهم نمیتواند با اعصاب راحت، مهر و محبت لازمه را برای کودک خویش اعطا نماید، در نتیجه کودک از عواطف مادری قسماً محروم میگردد و به عقیده عدهای از دانشمندان محرومیت کودک از عواطف مادری در چند ماه اول زندگی یکی از علل ابتدا به مرض (جنون جوانی) در دوره بلوغ میشود.
طرز شیردادن کودک نیز در تشکیل شخصیت وی نقش مهم را ایفا میکند از شیر بازداشتن طفل اگربه طور ناگهانی و با اعمال خشن صورت گیرد و یا با طرد توأم باشد رشد عاطفی طفل را دچار وقفه مینماید.
از هشت ماهگی که به تدیج تکوین شخصیت کودک آغاز میشود و کودک با حفظ رابطه پیوند و همبس
را با مادر، و تفاوت خود را با اطرافیان درک مینماید. در همین دوره مادر، رابطه اجتماعی را با امر و نهی به او میآموزاند که این به مثابه اولین درسهای آموزش خانوادگی پایدار ترین آموزش در طول حیات یک فرد به حساب میرود.
تماس دائمی مادر در تکوین شخصیت کودک بسیار مؤثر میباشد، خصوصیات اخلاقی در افکار کودک، تحت تاثیر عقاید و افکار مادر قرار دارد.
طرد، تنبیه و خشونت علیه یک طفل، در سالهای اولیه زندگی وی، منجر به نارضایتی و رفتار منفی او گشته و ممکن است در سنین جوانی سبب بروز حالات خطرناک در وی گردد.
اطفالی که از مراقبت و نوازش مادر محروم بوده و در پرورشگاهها نگهداری میشوند با این که از نظر جسمی بر طبق اصول علمی از آنها مراقبت هم صورت گیرد، اما محرومیت از نوازش و محبت مادر منجر به عدم ارضای روان آنها گردیده و تکوین شخصیت آنها را اخلال مینماید.
مراقبت مادر از فرزنداناش، قابل مقایسه با هیچگونه مراقبتی نمیباشد. اطفالی که در غیاب مادر به افرادی چون دایه و مستخدم و همسایه و غیره سپرده میشوند به اختلال عاطفی دچارگشته و در دورههای مختلف حیات، به آسانی تحت تاثیر و تلقین دیگران قرار میگیرند.
طرف دیگر مسئله، اثرات غیر قابل انکار اعمال و کردار و گفتار پدر بالای اخلاق و روحیه اطفال است، پدر منحیث دومین شخصیتی است که در تکوین شخصیت طفل نقش بسیار ارزنده را بازی مینماید، پدر با آمریت خود، طفل را برای اطاعت از مقررات و قوانین اجتماعی آماده میسازد. در حقیقت رابطه طفل با پدر، اولین تجربه انطباق حیات فرد با جامعه میباشد.
حضور پدر در خانواده اثرات مهم و ارزنده را دارا میباشد، عواقب اثرات روانی آن در دوره بلوغ و بزرگسالی قابل ملاحظه بوده محسوس و ملموس میباشد.
همان گونه که زیاده روی پدر در محبت، اثر روانی آمریت وی را از بین میبرد، طفل نازپرورده بار
آمده خود خواه، زود رنج و ترسو بزرگ میشود، حتا در دوره بلوغ نیز جامعه را چون منزل و محیط خانواده خود انگاشته و انجام هر امری را برای خودش مجاز میداند، احساس انتقاد پذیری را کمتر در خود جست و جو میکند به قوانین و مقررات بی تفاوت بوده و بی اعتنا میباشد. ارتکاب اعمال مخالف نظم و آداب را امر عادی تلقی کرده، و عدم رعایت نظم و مقررات اجتماعی را برای ارضای خاطر خود خواة خود، عمل مجاز میداند و حتا بدان مینازد. به همین گونه نفاق، ناسازگاری و مشاجرات والدین و اعمال خشونت بار، آثار شومی در روان طفل باقی میگذارد، طفل به علت عدم آرامش روانی به تعلیم و تحصیل و کار بیعلاقه بوده، دایماً مضطرب و پریشان میباشد، ثبات و استقرار نداشته و ناراحت میباشد و اثرات این ناراحتیها بعداً در سنین بلوغ و بزرگ سالی به صورت عصیان، پرخاشگری، سر کشی از مقررات و قوانین اجتماعی بی تفاوتی، انزوا و گوشه نشینی ظاهر گشته و منجر به ارتکاب جرایم مختلف میگردد.
طلاق و جدایی زن و مرد، که در بسیاری از موارد خشونت خانوادگی، منحیث یگانه راه حل تصور میشود، به ذات خودش خشونت جدیدی است که بر روح زن، مرد و اطفال شان چیره میگردد.
جدایی بین پدر و مادر سبب اضطراب و نگرانی خاطر فرزندان آنها میگردد، به صورت دقیق نمیتوان تعیین کرد که در موقع جدایی پدر و مادر، طفل به کدام یک از آنها بیشتر انس و علاقه داشته است، و از اثر محرومیت از دیدار پدر و یا مادر، طفل احساس فقدان محبت وی را کرده و ناراحتی روانی وی با نتیجه عکس العملهای چون بدخلقی، اعصاب خرابی، تمرد از اوامر، ناسازگاری و عدم انطباق اجتماعی بروز میکند.
از هم گسیختگی خانوادهها، دختران را به سوی فرار از منزل، گریز از مکتب و ولگردی میکشاند و در پسران بیشتر باعث کوچه گردی شده، کوچه و بازار بر محیط خانواده از هم پاشیده ترجیع مییابد، بیشتر این پسران از خود و دیگران نفرت پیدا کرده بی باک و بی پروا بار آمده و بیشتر در باندهای خطرناک راه یافته و با قبول عضویت چنین
باندها به سوی ارتکاب جرایم مختلف کشانیده میشود.
قطع خشونت و یا تضعیف آن بالای زنان به مثابه رفع یکی از عوامل ارتکاب جرم و عنصر باز دارنده، میتواند یکی از راههای مطلوب باشد که جامعه را به طرف وقایه جرایم و یا حداقل نزول گراف ارتکاب جرایم پیش ببرد.
مگر چگونه و چه وقت میتوان به خشونت علیه زن خاتمه بخشید و این رسوایی را از نظام اجتماعی بشر برچید؟
آیا راه بیرون رفت از این رسوائی بشریت را میتوان دریافت کرد؟
بازنگری قوانین کشور، یکی از راهکارها، برای رفع خشونت بر زن پنداشته شده میتواند.
ارگانهای حراست حقوق باید تشویق و ترغیب گردند تا در رابطه به قطع، رفع و محو خشونت بر زنان طرحهای پیشنهادی خویش را با آوردن تعدیلات و قوانین موجود و طرح قوانین خاص، ارائه بدارند تا باشد زمینه بهتر و خوبتر زندگی آبرومند برای زنان فراهم گردد.
دولت از طریق تعویض قوانین نا مناسب، به قوانین مناسب، قابل رعایت و تطبیق میتواند نقاط ضعف قوانین را شناسایی و احکام به دردبخور را که گره گشای مشکل باشد وضع نماید.
هم چنین دولت میتواند با کمک و حمایت از نهادها و سازمانهای غیر دولتی، در قسمت رفع و محو خشونت اقدام نماید. با ایجاد زمینههای رشد فرهنگی و اجتماعی برای زنان، آگاهی بخشیدن مردم از حقوق و مکلفیتهای دینی و اسلامی شان، زندگی ابتر و نابسامان زنان را رنگ و رونق بخشد، با همکاری این نهادها به زنان این فرصت مهیا شود تا از حقوق خود آگاه شوند و زمینههای بروز خشونت محدود گردد.
مردان و نظام مردسالاری از آغاز تا اکنون منبع خشونت بر زن است بناءً برای رفع خشونت بر زنان باید به مردان و نظام مردانه متوجه شد، زیرا خشونت مسئلهای است آفریده مرد، بهتر است مرد پاسخ مسئله خشونت را در خود بجوید تا بتواند تکلیف حقوقی بن آدمی و جنس مرد و زن را مساوی درک
مشکل اساسی دیگر در کشور ما، عدم موجودیت سیستم قضایی واحد، قوی و سرتاسری است، در کنار سیستم قضایی پیش بینی شدة قانون اساسی ما، قوانین قبیلوی و عرفی از قوت و باور محکم بر خوردار اند. عرف و عادات ناپسند منحیث بزرگ ترین عامل خشونت بر زنان بوده که در دهات و قصبات به وسیله محاکم قبیلوی و جرگههای بزرگان و موسفیدان، تحت نام قوانین شرعی، عمل میشود. حل و فصل اختلافات و منازعات بدون آن که به محاکم قانونی رجعت یابد به وسیله همین جرگهها با تعیین مجازات غیر انسانی چون قتل، سوختاندن، سنگسار، بد دادن و غیره صورت میگیرد که بیشتر بر جان و حیات زنان بیگناه و بیچاره تعمیل میگردد و مناسبات اجتماعیای که بر اساس فیصلههای این محاکم محلی ترتیب میشود همواره با خشونت همراه بوده و فشار بیشتر این خشونت بر دوش زنان حمل میشود.
تأمین امنیت، تعمیم سواد همگانی و سر تاسری، مبارزه با عرف و عادات ناپسند و حذف آنها، تقویت سیستم قضایی پیش بینی شده قانون اساسی ما، نویدهای اند که میتوانند دامنة خشونت بر زنان را بر چیند و این ها تنها از طریق تحکیم حاکمیت قانون میسر است و بس.
منبع:
www.moj.gov.af