اصولاً انسان از آغاز در رابطه است، برای اینکه تنهایی برای وی بسیار مشکل است. به همین دلیل هم گفته میشودکه استقلال تنهایی و انزوا نیست. تنهایی حالتی است که برای انسان نه تنها دردناک بلکه شرم آور است. انسان از تنهایی خودش خجالت می کشد و از طرفی در آن احساس عدم امنیت می کند و به شدت مضطرب می گردد. بدین جهت مرتباً در جست وجوی رابطه است. مادر هم که بزرگ شده و مستقل هم است، باز نیاز به وابستگی دارد. اگر مادر در این حد از پیش بینی باشد که بچه ام قرار است بزرگ شود و مستقل از من زندگی اش را ایجاد کند، مثلاً شوهر کند، زن بگیرد، شغل خودش را پیدا کند، هر جا که خواست زندگی کند و ما یکدیگر را دوست خواهیم داشت، سراغ همدیگر را هم خواهیم گرفت اما لازم نیست که حتماً به من چسبیده باشد، این رابطه ای بالغانه است. اما برخی از مادران این طوری نیستند و به شدت نیاز دارند که بچه را به خودشان بچسبانند چرا که از تنهایی وحشت دارند. ابتدا با این فکر بچه را به دنیا می آورند که وی عصای پیری من می شود و. . . وابستگی را در حد کودکانه تثبیت می کند و به مرحله وابستگی بالغانه که استقلال فرد را در پی دارد، نمی رسد. به این جهت کاری که به طور ناخودآگاه انجام می دهند، این است که همه خدمات را به بچه می دهند و یک بچه ضعیف به بار می آورند که نتواند کاری بکند و نتیجه آن می شود که تا آخر عمر به آنها نیاز داشته باشد و به آنها بچسبد.