1- توجه به کودک
گروهى از کودکان مشغول بازى بودند. ناگهان با دیدن پیامبر(ص) کهبه مسجد مىرفت، دست از بازى کشیدند و به سوى حضرت دویدند و اطرافش را گرفتند. آنها دیده بودند پیامبر اکرم(ص)، حسن(ع) و حسین(ع) را به دوش خود مىگیرد و با آنها بازى مىکند. به این امید، هر یک دامن پیامبر را گرفته، مىگفتند: «شتر من باش»!
پیامبر مىخواست هر چه زودتر خود را براى نماز جماعت بهمسجد برساند، اما دوست نداشت دل پاک کودکان را برنجاند. بلالدر جستجوى پیامبر از مسجد بیرون آمد، وقتى جریان را فهمید خواست بچهها را تنبیه کند تا پیامبر را رها کنند. آن حضرت وقتى متوجه منظور بلال شد، به او فرمود: «تنگ شدن وقت نماز براى من ازاین که بخواهم بچهها را برنجانم بهتر است.»
پیامبر از بلال خواست برود و از منزل چیزى براى کودکان بیاورد. بلال رفت و با هشت دانه گردو برگشت. پیامبر(ص) گردوها را بین بچهها تقسیم کرد و آنها راضى و خوشحال به بازى خودشان مشغولشدند.(1)
P . نفایس الاخبار، ص 286. P(2)
بیان: توجه به نیاز و خواستههاى کودک از اصول اولیه تربیت است. آسانترین و پسندیدهترین راه، راضى کردن کودکان و همان روش متواضعانه پیامبر است که علاوه بر تأمین نیاز کودک، به آنها نوعى شخصیت نیز مىبخشد.
2- مسؤولیت پدران
روزى عدّهاى از کودکان در کوچه مشغول بازى بودند. پیامبر(ص) در حین عبور، چشمش به آنها افتاد و خواست نقش بسیار بزرگ پدران و مسؤولیت سنگین آنها را در رشد کودک به همراهانشان گوشزد کند.
فرمود:«واى بر فرزندان آخرالزّمان از دست پدرانشان.»
اطرافیان پیامبر با شنیدن این جمله به فکر فرو رفتند. لحظهاى فکر کردند شاید منظور پیامبر، فرزندان مشرکان است که در تربیت فرزندانشان کوتاهى مىکنند.
عرض کردند: «یا رسول الّله، آیا منظورتان مشرکین است؟»
- نه، بلکه پدران مسلمانى را مىگویم که چیزى از فرایض دینى را بهفرزندان خود نمىآموزند و اگر فرزندانشان پارهاى از مسائل دینى را فراگیرند، پدران آنها،ایشان را از اداى این وظیفه باز مىدارند.
اطرافیان پیامبر با شنیدن این سخن، تعجب کردند که آیا چنین پدران بىمسؤولیتى نیز هستند.
پیامبر که تعجب آنها را از چهرهشان خوانده بود ادامه داد: «تنها بهاین قانع هستند که فرزندانشان از مال دنیا چیزى را به دست آورند....»
آنگاه فرمود: «من از این قبیل پدران بیزار و آنان نیز از من بیزارند.»(3)
P . مستدرک الوسائل، ج2، ص 625 . P(4)
بیان: در عصر حاضر، دلیل دور بودن و ناآگاهى قشر عظیمى از کودکان و نوجوانان از مسائل مذهبى، بىتوجهى والدینشان به این مسأله مهماست.
3- تبعیض ناروا
سالها از بعثت پیامبر اکرم(ص) گذشته بود. هنوز افکار دوران جاهلیت و تبعیض بین فرزندان وجود داشت. مردى عرب، آن روز براى انجام دادن کارى دست دو فرزندش را گرفت و شرفیاب محضر رسول اکرم(ص) شد. هنگامى که نشسته بود، یکى از فرزندان خود را درآغوش گرفت، به او محبت کرد و او را بوسید و به فرزند دیگرش توجهى نکرد.
پیغمبر که این صحنه تأثّرانگیز را مشاهده کرد نتوانست طاقت بیاورد، پس فرمود: «چرا با فرزندان خود بهطور عادلانه رفتار نمىکنى؟»
آن مرد عرب جوابى جز سکوت نداشت. سرش را پایین انداخت و عرق شرم بر پیشانىاش نشست.
او در آن روز دریافت که کارش اشتباه بوده است و فهمید که در نگاهکردن نیز نباید بین فرزندان فرقى گذاشت.(5)
P . مکارم الاخلاق، ص 113 . P(6)
4- تربیت قبل از تولد
ملامحمدتقى مجلسى از علماى بزرگ اسلام است. وى در تربیت فرزندش اهتمام فراوان داشت و نسبت به حرام و حلال، دقّت فراوان نشان مىداد تا مبادا گوشت و پوست فرزندش با مال حرام رشد کند.
محمدباقر، فرزند ملامحمدتقى، کمى بازیگوش بود. شبى پدر براى نماز و عبادت به مسجد جامع اصفهان رفت. آن کودک نیز همراه پدر بود. محمدباقر در حیاط مسجد ماند و به بازیگوشى پرداخت. وى مشک پر از آبى را که در گوشه حیاطمسجد قرار داشت با سوزن سوراخ کرد و آب آن را به زمین ریخت. با تمام شدن نماز، وقتى پدر از مسجد بیرون آمد، با دیدن این صحنه، ناراحت شد. دست فرزند را گرفت و بهسوى منزل رهسپار شد. رو به همسرش کرد و گفت: «مىدانید که من در تربیت فرزندم دقّت بسیار داشتهام. امروز عملى از او دیدم که مرا بهفکر واداشت. با این که در مورد غذایش دقّت کردهام که از راه حلال بهدست بیاید، نمىدانم بهچه دلیل دست بهاین عمل زشت زده است. حال بگو چه کردهاى که فرزندمان چنین کارى را مرتکب شده است.»
زن کمى فکر کرد و عاقبت گفت: راستش هنگامى که محمدباقر را در رحم داشتم، یک بار وقتى به خانه همسایه رفتم، درخت انارى که در خانه شان بود، توجه مرا جلب کرد. سوزنى را در یکى از انارها فروبردم و مقدارى از آب آن را چشیدم.
ملامحمدتقى مجلسى با شنیدن سخن همسرش آهى کشید و به راز مطلب پى برد.(7)
P . حسین مظاهرى، خانواده در اسلام، ص 161 . P(8)
بیان: اگر در روایات اسلامى تأکید شده که خوردن غذاى حرام ولواندک در نطفه تأثیر سوء دارد به همین جهت است. لذا بزرگانِ علمِتربیت گفتهاند: «تربیت قبل از تولد شروع مىشود.»
5- فرزند، نتیجه دعا
علىبن بابویه» آن مرد بزرگ الهى، در پنجاه سالگى، هنوز صاحب فرزندى نبود. او که عشق و علاقه وافرى به اهل بیت و ائمه اطهار(ع) داشت، طى نامهاى به یکى از نایبان خاص امام زمان(ع) از او خواستکه از محضر حضرت بقیةالّله بخواهد براى او دعا کند تاخداوند فرزندى صالح و فقیه به او عنایت فرماید. تقاضاى آن مرد عارف و خداشناس به محضر امام(ع) رسید. آن حضرت در جواب فرمود: «او از همسر خود صاحب فرزند نخواهد شد، اما به زودى همسرى نصیب وى خواهد گردید که از وى داراى دو پسر فقیه خواهدگشت.»
مطابق وعده حضرت امام زمان(ع)، دوران بىفرزندى سپرى شد وخداوند به او سه فرزند پسر داد که دو پسرش به نام هاى محمد وحسین به برکت هوش و حافظه فوقالعاده شان به بالاترین مراتب فقاهت رسیدند.
محمد معروف به «شیخ صدوق» در همان دوران طفولیت صاحبنبوغ و هوش سرشارى بود و اساتید خود را به شگفتى وامىداشت.(9)
P . طوسى، الغیبه، ص 188 . P(10)
6- کودک و تأثیرات محیط
سالهاى سال از حادثه مصیبت بار جنگ دوم جهانى گذشته بود. زنى فرانسوى به جراحى مغز احتیاج پیدا کرد. با این که آن زن آلمانى نمىدانست، امّا وقتى چاقوى جراحى به رگى از مغز وى اصابت کرد، زن در حال بىهوشى شروع به خواندن سرودى به زبان آلمانى نمود. چاقو را که از رگ برداشتند، خواندن سرود نیز قطع شد. تکرار این عمل تعجب پزشکان را در پى داشت.
پس از تحقیقات فراوان، پرده از این راز برداشته شد: هنگام هجوم آلمان به فرانسه، این زن که در آن هنگام کودک خردسالى بیش نبوده، درخیابان شاهد سرودهایى بوده است که سربازان اشغالگر آلمانى مىخواندهاند. این سرودها از آن هنگام در ضمیر ناخودآگاه وى محفوظ مانده بوده است.(11)
P . خانواده در اسلام، ص 172 . P(12)
بیان: موضوع تأثیر پذیرى در سنین کودکى، در روایات بسیارى مورد تأکید قرار گرفته است و شاید حکمت خواندن اذان و اقامه در گوش راست و چپ کودک بعد از تولد، همین جهت باشد.
7- بوسیدن کودک
بسیار دیده مىشد که پیامبر اسلام(ص) حسن(ع) و حسین(ع) را در آغوش مىگرفت و مىبوسید. روزى آن دو را در بغل گرفت و بوسید. شخصى که حضور داشت، وقتى علاقه پیامبر و رفتار وى را بااطفال دید به فکر فرو رفت و پیش خود گفت: «آیا تا به حال در اشتباه بودهام؟ آیا روش اسلام در تربیت فرزند این است؟ اگر این طور است پس من در این مسأله بسیار کوتاهى کردهام».
به پیامبر نزدیک شد و در حالى که خجالت مىکشید سخن بگوید، عرض کرد: «یا رسول الّله من داراى ده فرزند کوچک و بزرگ هستم، اماتاکنون هیچ یک از آنها را نبوسیدهام.»
پیامبر از گفته او به قدرى ناراحت شد که رنگ چهره مبارکشان تغییر کرد. ایشان به او فرمود: «خداوند مهر و محبت را از قلب تو بیرونکرده است. آن کس که به کودکان ما رحم نمىکند و به بزرگ ما احترام نمىگذارد، از ما نیست.»(13)
P . بحارالانوار، ج 43، ص 282 . P(14)
8- پدر خیانتکار
اواخر آن شب زمستانى، مسافران در ایستگاه اتوبوس به انتظار ماشین ایستاده بودند. مردى تنومند با چهرهاى غیر عادى، به همراه طفل شش سالهاش در کنار دیگر مسافران منتظر آمدن اتوبوس بود. حالت سرگیجه و تهوع، آن طفل بىچاره را راحت نمىگذاشت. تااینکه حال آن طفل معصوم بدتر شد و در کنار خیابان استفراغ کرد. همه فکر مىکردند غذایى آلوده کودک را مسموم کرده است.
کنجکاوى، یکى از مسافران را واداشت از پدر طفل بپرسد فرزندش چه مرضى دارد.
آن مرد پس از کمى سکوت با صداى درشتى گفت: فرزندم مریض نیست. امشب او را به مجلس عیش و نوش یکى از دوستانم بردم و علىرغم میل کودک، به او شراب خوراندم!(15)
P . گفتار فلسفى (کودک)، ج 2، ص 52 . P(16)
بیان: فکر مىکنید پرورش این کودک در چنین خانوادهاى، چهنتیجهاى به دنبال خواهد داشت. آیا خیانتى بالاتر از این تصور مىشود؟
9- گام اول در تنبیه کودک
خانوادهاى از دست فرزند شرورشان کلافه شده بودند. بىادبى فرزند خردسال، پدر و همه اهل منزل را رنج مىداد. بیرون از منزل نیز کسى از آزار و اذیت او آسایش نداشت. پدر نیز هر بار او را به باد کتک مىگرفت، به امید اینکه بر اثر تنبیه، دست از کارهاى زشت بردارد؛ اما فایدهاى نداشت.
روزى دست فرزند خود را گرفت و نفس زنان، نزد حضرتابوالحسن(ع) آورد و از وى شکایت کرد. حضرت نگاهى به آن مرد کرد و خواست راه و روش تربیت کردن را به او بیاموزد. فرمود: «فرزندت را نزن.»
مرد از خودش پرسید: پس چگونه فرزندم را تربیت کنم. منتظربودتا ادامه کلام امام را بشنود. امام ادامه داد: «براى ادب کردنش از او دورى و قهر کن.»
مرد گویا دنیاى جدیدى در تربیت فرزند به رویش گشوده شد. درهمان لحظه تصمیم گرفت شیوه قهر و دورى را پیشه خود سازد وبافرزندش سخنى نگوید. در همین فکر بود که ادامه کلام امام، او را آگاهتر کرد. امام فرمود: «ولى مواظب باش قهرت زیاد طول نکشد و هرچه زودتر با فرزندت آشتى کن.» (17)
P . بحارالانوار، ج 101، ص 99 . P(18)
بیان: شیوه تنبیه بدنى در تربیت کودک هیچ تأثیرى ندارد، بلکه نتیجه عکس دارد. چون علاوه بر عادت به تنبیه، عظمت و ابهت پدر و مادر و یا معلم را نزد کودک خدشهدار مىکند و راه براى تربیت بعدى نیز بسته مىشود.
10- کودکان امروز بزرگان فردا
حضرت امام حسن مجتبى(ع) هر از گاهى فرزندان را دور خود جمع مىکرد و آنان را نصیحت مىنمود. روزى فرزندان خود و فرزندان برادرش را فرا خواند. کودکان قبل از شرفیاب شدن به حضورامام، نمىدانستند ایشان به چه قصدى آنها را دعوت کرده است، ولى خوشحال بودند که هر وقت نزد امام مىروند، با دست پر بازمىگردند.
همه کودکان که دور امام(ع) گرد آمدند، امام(ع) فرمود: «همه شما، کودکان امروز هستید و امید مىرود که بزرگان اجتماع فردا نیز باشید؛ پس دانش بیاموزید و در کسب علم کوشش کنید.» (19)
P . بحارالانوار، ج2، ص 152 . P(20)
صد حکایت تربیتى (2)
________________________________________
11- مجال تحرک کودکان را سلب نکنید
12- مادر و فرزندى پاک
13- کودکان را قرآن بیاموزید
14- از حرف تا عمل
15- اثرات پرورش آرزو در کودک
16- تأثیر تقواى مادر برفرزند
17- بهترین نام
18- شیوه تبریک گفتن نوزاد
19- دختر، خیلى خوب است
20- بهترین نام براى دختر
________________________________________
11- مجال تحرک کودکان را سلب نکنید
آن روز پس از تعمیر رادیو، صداى امام توجه مرا به خود جلبکرد: رادیو را کجا مىگذارید؟
عرض کردم: روى میز، کنار دستتان.
- نه، جایى بگذارید که دست بچه به آن نرسد و بهتر است روى تاقچه بگذارید.
با کمى تأمل مقصود امام را دریافتم. حضرت امام براى آن که هم رادیو محفوظ باشد و هم مجبور نباشد مجال تحرک کودک را محدود و سلب نماید و او را با امر و نهى آزرده خاطر سازد، این دستور را فرمود.(1)
12- مادر و فرزندى پاک
خلیفه دوم، گاهى شبها از منزل بیرون مىرفت. شبى صداى زنىرا شنید که از دخترش مىخواست شیر گوسفندان را براى فروش بیشتر، با آب مخلوط کند، اما دختر از این کار امتناع مىکرد. وقتى که مادر از روى تمسخر گفت: «خلیفه ما را نمىبیند.»
دختر گفت: «خداى خلیفه که ما را مىبیند».
خلیفه به پسرش «عاصم» گفت: «تحقیق کن تا او را برایت خواستگارى کنیم.»
بعد از تحقیق، متوجه پاک بودن دختر شدند. ازدواج که صورت گرفت، خداوند دخترى به آنها داد که «ام عاصم» نام نهاده شد، این دختر با «عبدالعزیزبن مروان» ازدواج کرد. خداوند پسرى به نام «عمربنعبدالعزیز» به آنها عطا کرد.
عمربنعبدالعزیز وقتى به خلافت رسید، سبّ امیرالمؤمنین را ممنوع کرد، فدک را به فرزندان حضرت زهرا برگرداند و وقتى که به این کار او اعتراض مىکردند مىگفت: «حق با حضرت فاطمه(س) است.»(2)
13- کودکان را قرآن بیاموزید
زمانى که «فرزدق»(3) در دوران کودکى، همراه پدرش به حضور امامعلى(ع) رسید، امام از پدرش سؤال کرد: «این پسرکیست؟»
جواب داد: «او فرزند من است و همام نام دارد.»
پدر فرزدق در ادامه سخنش گفت: «شعر و کلام عرب را آن چنان بهاو آموختم که مهارت کامل در این فن دارد.»
آن مرد انتظار داشت که فرزندش مورد تشویق امام(ع) قرار بگیرد، ولى امام(ع) که افتخار کودک مسلمان را در فراگیرى قرآن مىدانست فرمود: «اگر قرآن را به او یاد مىدادى برایش بهتر بود.»
فرزدق وقتى این سخن امام را شنید به فکر فرو رفت. کلام امام(ع) در قلبش نشست و این سخن همیشه در خاطرش ماند. از آن لحظه خودش را مقیّد کرد تا وقتى قرآن را حفظ نکند آرام ننشیند. چنین نیز کرد و قرآن را کاملاً حفظ نمود.(4)
14
- از حرف تا عمل
در زمان پیغمبر اکرم(ص)، طفلى بسیار خرما مىخورد. هر چه او را نصیحت مىکردند که زیاد خوردن خرما ضرر دارد، فایده نداشت. مادرش تصمیم گرفت او را به نزد پیغمبر(ص) بیاورد تا او را نصیحت کند. وقتى او را به حضور پیغمبر آورد، از پیغمبر خواست تا به طفل بفرماید که خرما نخورد، اما آن حضرت فرمود: «امروز بروید و او را فردا دوباره بیاورید.»
روز دیگر زن به همراه فرزندش خدمت پیغمبر(ص) حاضر شد. حضرت به کودک فرمود که خرما نخورد. در این هنگام زن، کهنتوانست کنجکاوى و تعجب خود را مخفى کند، از ایشان سؤال کرد: «یا رسولالله، چرا دیروز به او نفرمودید خرما نخورد؟»
حضرت فرمود: «دیروز وقتى این کودک را حاضر کردید، خودم خرما خورده بودم و اگر او را نصیحت مىکردم، تأثیرى نداشت.»
امام صادق(ع) فرمود: «به راستى هنگامى که عالم به علم خود عملنکرد، موعظه او در دلهاى مردم اثر نمىکند، همان طور که باران از روى سنگ صاف مىلغزد و در آن نفوذ نمىکند.»(5)15- اثرات پرورش آرزو در کودک
مىگویند: زنى دیوانه شد و او را به دارالمجانین بردند. براى معالجهاش هر کار کردند فایدهاى نبخشید. این زن هر روز صبح، دیوانهها را دور خودش جمع مىکرد و مىگفت: «من یک شوهر زیبا دارم. یک پسر و یک دختر خوشگل دارم. ماشین سوارى قشنگى داریم. عصر به عصر که شوهرم از سر کار مىآید، پشت فرمان ماشین مىنشیند و من و بچهها هم عقب ماشین مىنشینیم. از قصرمان که در شمیران است مىرویم به ویلایى که داریم و در آنجا تفریح مىکنیم...».
بعد از تحقیقات درباره کودکى این زن، معلوم شد که وى در زمان درسخواندن آمال و آرزوهاى عجیبى داشته است، مثلاً آرزو داشتهاستکه شوهر آیندهاش یک ادارى عالى رتبه و خوش قیافه باشد، بچههاى آنها، قصر و ویلایشان، ماشین و ... چنین و چنان باشد. سالها با این آرزوها زندگى مىکند تا این که از قضا به همسرى مردى عادى، فاقد زیبایى و ثروت در مىآید. زندگى مشترکشان را در خانهاى کوچک و اجارهاى آغاز مىکنند و صاحب فرزند نیز نمىشوند. عملىنشدن آرزوها، چنان روان زن بیچاره را آزار مىدهد تا سرانجام دیوانهاش مىکند.(6)
بیان: رؤیایى بارآمدن کودک، بیشتر بر اثر تلقینى است که از طرف اطرافیان به ذهن او تزریق مىشود. خصوصاً پدر و مادر، به فرزند خود وعدههایى ندهند که توان انجام دادن آن را نداشته باشند تا نتیجهاش اینبشود که او یک عمر در رؤیاهاى خیالى خود پرواز کند و هیچوقت دسترسى به آن نداشته باشد.
16- تأثیر تقواى مادر برفرزند
شیخ مفید(ره) در خواب دید: فاطمه زهرا(س) در حالى که دست حسن(ع) و حسین(ع) را در دست داشت پیش آمد و رو به او فرمود: «یاشیخ، به این دو کودک، فقه را تعلیم بده.»
شیخ مفید از خواب بیدار شد. تعجب کرد از این که فاطمه زهرا(س) بههمراه حسنین بیاید و بگوید به آنها تعلیم بده.
روزى شیخ در جلسه درس نشسته بود. ناگهان زنى را دید که دستدو پسرش را در دست داشت و در برابرش ایستاده بود. زن به شیخ مفید گفت: «یا شیخ به این دو کودک (سید رضى و سید مرتضى)، فقه را تعلیمبده.»
شیخ مفید که تعبیر خوابش را دریافته بود، آن دو کودک را بهبهترین وجه پرورش داد تا جایى که سید رضى و سید مرتضى ازمفاخر جهان تشیّع گردیدند.
روزى شیخ مفید مقدارى سهم امام به این دو کودک داد که بهمادرشان بدهند. مادر آنها پول را قبول نکرد و گفت: «سلام مرا به شیخمفید برسانید و بگویید پدرمان مغازهاى به ارث گذاشته است. مادرمان، مال الاجاره این مغازه را مىگیرد و خرج مىکند، لذا احتیاج زیادى نداریم و با قناعت زندگى مىکنیم.»(7)
17- بهترین نام
چهارمین فرزندم که به دنیا آمد، او را خدمت حضرت امام بردم تا نامى برایش انتخاب کند. به ایشان عرض کردم: «تصمیم داشتم نامش را على بگذارم، ولى ترجیح دادم شما نامى براى او انتخاب فرمایید.»
امام لبخند شیرینى به لب آورد و فرمود: «از على بهتر چیست؟»(8)
18- شیوه تبریک گفتن نوزاد
مردى به هنگام تبریک تولد فرزند یکى از دوستانش، به او گفت: «توّلد این نوزاد که سوار بر مرکب مراد خواهد بود، بر تو مبارک باد.»
حضرت امیر(ع) که حضور داشت به او فرمود: «به هنگام تبریک و شادباش نوزاد چنین بگو: خداى بخشنده را شکرگذار باش و این بخشش او، بر تو مبارک باد. امید که فرزندت به کمال توانایى برسد و از نیکوکارىاش بهرهمند شوى.»(9)
بیان: اسلام در هر مورد دستور کاملى دارد که محور آن گام زدن انسان در مسیر توحید و رسیدن به کمال است. این هدف مقدس حتى در محتواى «شادباش نوزاد» از طرف ائمه(ع) پیشنهاد شده است.
19- دختر، خیلى خوب است
در زمستان 1363، خداوند به من دخترى عطا فرمود. اورا بهخدمت حضرت امام بردم. ایشان با دیدن نوزاد، بىدرنگ دستها را پیش آورد و قنداق کودک را گرفت. پرسید: «پسر است یا دختر؟».
گفتم: «دختر است.»
ایشان با شنیدن این حرف، نوزاد را در آغوش فشرد. صورتشان را به صورت کودک گذاشت، پیشانىاش را بوسید و سه بار فرمود: «دختر، خیلى خوب است.»
آن گاه از نامش سؤال کرد. گفتم: «دلمان مىخواهد شما نامى برایش انتخاب بفرمایید.»
حضرت امام بدون تأمّل سه بار فرمود: «فاطمه، خیلى خوب است.»(10)
20- بهترین نام براى دختر
از «سکونى» روایت شده است که بر امام صادق(ع) وارد شدم، درحالى که خسته و غمگین بودم. ایشان رو به من کرد و فرمود: «اىسکونى، علّت غم و ناراحتى تو چیست؟»
عرض کردم: «خداوند به من فرزندى داده است که دختر است.»
فرمودند: «اى سکونى، سنگینى او بر روى زمین است و روزى او باخداوند. او بدون این که به تو نیاز داشته باشد، زندگى مىکند و نیز بدون استفاده از روزى تو، غذا مىخورد.»
آن گاه پرسیدند: «اسم او را چه گذاشتهاى؟»
گفتم : «نامش را فاطمه گذاشتهام.»
آن حضرت با شنیدن نام مقدس فاطمه(س) سه بار آه کشید.
سپس دست بر پیشانى گذاشت و فرمود: «امّا اگر اسم او را فاطمه گذاشتهاى به او فحش نده و او را لعنت نکن.»(11)
________________________________________
1 . در سایه آفتاب، خاطرات حسن رحیمیان، ص 194 .
2 . بحارالانوار، ج 23، ص 295 .
3 . از بزرگترین شعراى صدر اسلام است که اشعارى بلند در مدح ائمه(ع) نیز دارد.
4 . ابنابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 10، ص 21 .
5 . راهنماى سعادت، ص 107 .
6 . حسین مظاهرى، تربیت فرزند در اسلام، ص 144 .
7 . تربیت فرزند در اسلام، ص 90 .
8 . در سایه آفتاب، ص129 .
9 . نهج البلاغه، حکمت 346 .
10 . در سایه آفتاب، ص 126 .
11 . حرّ عاملى، وسائلالشیعه، ج 15، ص 200 .
صد حکایت تربیتى (3)
________________________________________
21- موفقیت در علاقه و استعداد کودک
22- جایزه براى نقاشى کودک
23- شناخت لیاقتهاى کودک
24- پرورش بلند همتى در کودک
25- اثر یک تذکر
26- نتیجه بد اخلاقى معلم
27- تأثیر شیر
28- منشأ جسارت به پدر
29- احترام به کودک
30- نتیجه تحمیل عبادت
________________________________________
21- موفقیت در علاقه و استعداد کودک
یکى از نقاشان بزرگ روزگار، در کودکى، هنگامى که به مدرسه مىرفت، بسیار نامرتب و شلوغ بود. نه خود درس مىخواند و نه مىگذاشت سایر شاگردها به درس استاد گوش فرا دهند. روزى استاد او را به حضور طلبید تا در خلوت پندش دهد و عاقبت بازیگوشى و سهلانگارى را به او گوشزد نماید. در حینى که شاگرد تنبل را نصیحت مىکرد، مشاهده نمود که وى با قطعه زغالى، روى زمین، تصاویر زیبایى را نقش مىزند. استاد با تجربه به فراست دریافت که آن کودک براى نقاشى آفریده شده است. براى همین با پدرش صحبت کرد و او را به تغییر دادن رشته تحصیلى فرزندش ترغیب نمود. بعدها که آن کودک، نقاش بزرگى شد، صحّت پیشبینى آن آموزگار هوشمند، پدیدار گردید.
از «ادیسون» پرسیدند که چرا اکثر جوانان به قلههاى موفقّیت دست پیدا نمىکنند؟ وى جواب داد: «چون در مسیرى که استعدادش را دارند گام نمىزنند.»(1)
22- جایزه براى نقاشى کودک
حجةالاسلام رحیمیان نقل مىکند:
«یکى از دوستان، همراه با خانوادهاش به دستبوسى حضرت امام نائل شدند. او پس از آن به من مراجعه کرد و گفت: این پسرم که کلاس پنجم دبستان است، دفتر نقاشىاش را براى تقدیم به امام آورده بود که محافظان مانع آوردن آن به خدمت امام شدند، براى همین خیلى ناراحت شده است.
من دفتر نقاشى را گرفتم و در روز بعد خدمت امام تقدیم کردم. حضرت امام با دقت تمام اوراق آن را ملاحظه فرمود و با دیدن تصویرى از یک تانک که چرخهاى آن را مداد تراش، تنه آن را کتاب، لوله آن را یک مداد و سرنشین آن را یک طفل دانشآموز تشکیل دادهبود، فرمود که به آن دانشآموز خردسال جایزهاى مناسب پرداختشود، که جایزه همراه با نامهاى از سوى دفتر امام به او تقدیمشد.(2)
23- شناخت لیاقتهاى کودک
مىگویند: «انیشتین» دانشمند بزرگ و فیزیکدان عصر حاضر، درکلاسهاى ابتدایى چهره درخشانى نداشت، ولى در سالهاى بعد، استعداد شگرف و مخفى مانده خود را بروز داد.
به «ملکشاه سلجوقى» خبر رسید که «قیصر روم»، در صدد تسخیر بغداد است. ملکشاه با ارتش منظم خود به سوى مرز ایران حرکت کرد. «خواجه نظامالملک» روزى از ارتش سان مىدید که ناگاه قیافه سربازىکوتاه قد، توجّه او را به خود جلب کرد. دستور داد که او را ازصف بیرون کنند. او تصور کرده بود که از آن سرباز کوتاه قد، کارىساختهنیست. ملکشاه به خواجه گفت: «چه مىدانى؟ شاید همین سرباز قیصر را اسیر کند.»
اتفاقاً مسلمانان در این نبرد پیروز شدند و قیصر روم به دست همین سرباز اسیر گردید.(3)
بیان: مربّى یا پدر و مادر موفق، آنهایى هستند که از شاگرد و یا کودک خود شناخت خوبى داشته باشند؛ استعدادهاى آنها را بیابند و زمینه شکوفایى آن را فراهم کنند. چون خداوند در هر کس استعداد خاصى را قرار داده است که شخص با شکوفایى آن استعداد به توفیق دست خواهد یافت.
24- پرورش بلند همتى در کودک
«سعدالدین تفتازانى» از پایهگذاران فن بلاغت در عالم اسلام است. روزى خواست از اندازه همت فرزند خود، آگاه شود. براى همین به او گفت: «پسرم! هدف تو از تحصیل چیست؟»
پسر گفت: «تمام همت من این است که از نظر معلومات به پایه شما برسم.»
پدر از کوتاهى فکر فرزند، متأثر شد و با تأسف گفت: «اگر همت تو همین است، هرگز به نیمى از مراتب علمى من نخواهى رسید، زیرا افق فکر تو بسیار کوتاه است. من سعدالدین که پدر تو هستم آوازه علمى امام صادق(ع) را شنیده و از مراتب دانش او آگاه بودم. در آغاز تحصیل تمام هّم من این بود که به پایه علمى این شخصیت بىهمتا برسم. منبااینهمه همت بلند، به این درجه از علم رسیدهام که مشاهده مىکنى و مىبینى که هرگز در خور قیاس با مقام علمى آن پیشواىبزرگ نیست. تو که اکنون چنین همت کوتاهى دارى به کجا خواهىرسید؟»(4)
25- اثر یک تذکر
بانوى جوانى مىنویسد: «در دوران کودکى، بسیار حساس و خجالتى بودم. از طرفى وزنم بیش از حد معمول بود و گونههایم مرا بیش از آنچه بودم، چاق نشان مىداد. هرگز به مجالس میهمانى نمىرفتم و تفریحى نداشتم. در مدرسه حتى در ورزش شرکت نمىکردم. حس مىکردم با دیگران فرق دارم و موجودى نامطلوب و زاید هستم. وقتى بزرگ شدم، با مردى که چند سال از خودم بزرگتر بود ازدواج کردم و باز به همان وضع روحى باقى ماندم. بستگان شوهرم افرادى با وقار و داراى اعتماد به نفس بودند و من هر چه کوشش مىکردم مانند آنها شوم نمىتوانستم. تمام این مسائل دستبهدست هم داد و مرا به یأس و ناامیدى کشاند تا جایى که به فکر خودکشى افتادم. اما یک تذکر، مرا دگرگون ساخت و نجات داد. روزىمادر شوهرم درباره طرز پرورش بچههاى خود صحبت مىکرد و مىگفت: «من همیشه اصرار دارم بچههایم آن گونه که هستند و براى آن آفریده شدهاند باشند.»
این سخن در من به سختى اثر کرد و دانستم که هنوز خود را نشناختهام و همه بدبختىهایم براى همین است که مىخواهم خود را در قالبى بریزم که براى آن ساخته نشدهام.(5)
بیان: با ساختن الگوى مناسب از شخصیتها براى کودکان مىتوان طرز فکر آنها را جهت داد تا امثال این خانم از راضى نبودن وضع ظاهرى، به فکر خودکشى نیفتند.
26- نتیجه بد اخلاقى معلم
معلمى بود که شاگردان زیادى داشت، اما وى از نظر اخلاقى فردى تندخو بود و بچهها را اذیت مىکرد. بچهها به همین علت دلخوشىشان این بود که ولو براى یک روز هم که شده از دست وى خلاص شوند و درس را تعطیل کنند. لذا با هم نشستند و نقشه کشیدند. روز بعد که به کلاس آمدند، هنگامىکه معلم وارد شد، یکى از بچهها به معلم سلامکرد و گفت: «جناب معلم، خدا بد ندهد. مثل این که کسالتى دارید؟»
معلّم جواب داد: «نه کسل نیستم. برو بنشین.»
شاگردى دیگر آمد و گفت: «جناب معلم رنگ و رویتان امروز پریده، خداى نکرده کسالتى دارید؟»
این دفعه معلّم یکه خورد و آهسته گفت: «برو بنشین سر جایت.»
بعد یکى دیگر از شاگردها آمد و همان حرفها را تکرار کرد. معلم تردید کرد که شاید من مریض هستم. سرانجام وقتى چند شاگرد دیگر همان حرفها را با ثأثّر و تأسف تکرار کردند، امر بر معلم مشتبه شد و گفت: «بله، گویا امروز حالم خوش نیست.»
بچهها وقتى که اقرار گرفتند که او ناخوش است گفتند:«آقا معلم، اجازه بدهید تا امروز شوربایى برایتان تهیه کنیم و از شما پرستارىنماییم.»
کمکم معلم واقعاً مریض شد، رفت دراز کشید و شروع کرد به نالهکردن و به بچهها گفت: «برخیزید و به منزل بروید. امروز ناخوشهستم و نمىتوانم درس بدهم.»
بچهها که همین را مىخواستند، مکتب را رها کردند و به دنبال تفریح و بازى خودشان رفتند.(6)
27- تأثیر شیر
مرحوم شهید «آیةالله حاج شیخ فضلالله نورى» را در زمان مشروطه به دار زدند. این مجتهد عادل انقلابى، علیه مشروطه غیرمشروعه آن زمان قد علم کرد. با این که اول مشروطه خواه بود، امّا چون مشروطه در جهت اسلام نبود، با آن مخالفت کرد. عاقبت او را گرفتند و زندانى کردند. شیخ پسرى داشت. این پسر، بیش از بقیه اصرار داشت که پدرش را اعدام کنند. یکى از بزرگان گفته بود، من به زندان رفتم و علّت را از شیخ فضل اللّه نورى سؤال کردم. ایشان فرمود: «خود من هم انتظارش را داشتم که پسرم چنین از کار درآید.»
چون شیخ شهید، اثر تعجّب را در چهره آن مرد دید، اضافه کرد: «این بچه در نجف متولد شد. در آن هنگام مادرش بیمار بود، لذا شیر نداشت. مجبور شدیم یک دایه شیرده براى او بگیریم. پس از مدتى که آن زن به پسرم شیر مىداد، ناگهان متوجه شدیم که وى زن آلودهاى است؛ علاوه بر آن از دشمنان امیرالمومنین(ع) نیز بود...».
کار این پسر به جایى رسید که در هنگام اعدام پدرش کف زد. آنپسر فاسد، پسرى دیگر تحویل جامعه داد به نام کیانورى که رئیسحزب توده شد.(7)
بیان: کودک وقتى که خون و پوست و گوشت و استخوانش پرورشیافته مادر است، روحیات فرزند نیز جداى از روحیات مادر نخواهد بود.
28- منشأ جسارت به پدر
شخصى از جایى عبور مىکرد. پسرى را دید که پدر خود را کتکمىزند. به او اعتراض کرد. پسر در پاسخ گفت: «مگر نه این است که فرزند بر گردن پدر حقوقى دارد، از جمله این که نام نیک برایش انتخاب کند و او را تربیت نماید و به او قرآن بیاموزد؟»
آن شخص در پاسخ گفت: آرى.
پسر گفت: پدرم نام مرا برغوث (کک) گذاشته و در تربیتم کوچکترین کوششى نکرده است، به گونهاى که با وجود رسیدن بهسن بلوغ یک کلمه از قرآن را نمىدانم.(8)
بیان: والدینى که در تربیت فرزندانشان اهتمام نمىورزند و فرزندانشان به صورت گیاهانى هرز و خودرو بار مىآیند، نباید از آنها انتظار داشته باشند که به ایشان احترام و خدمت کنند.
29- احترام به کودک
شبى مرحوم آیةالله «محمد تقى خوانسارى» در حال بازگشت از نماز جماعت، در خیابان اطراف حرم مطهر حضرت معصومه(س) کودکى را در حال گریه کردن مىبیند. وقتى علّت گریهاش را مىپرسد، کودک جواب مىدهد: «پولى را که براى گرفتن نان به همراه داشتم گمکردهام.»
بىدرنگ آن مرجع بزرگ به حالت نیمه نشسته، مشغول جستجو مىشود تا این که آن دو ریال گمشده را پیدا مىکند و به کودک مىدهد. ایشان به راحتى مىتوانستند چند برابر آن پول را به کودک بدهند، امّابراى این که او احساس شرمندگى نکند، به این شکل به او کمککردند.(9)