top
29 حکایت تربیتی از اهل بیت علیهم السلام

29 حکایت تربیتی از اهل بیت علیهم السلام

کار گروه فرهنگی،پرتال جامع و تخصصی کودک: حکایات تربیتی

29 حکایت تربیتی از اهل بیت علیهم السلام

1- توجه به کودک

گروهى از کودکان مشغول بازى بودند. ناگهان با دیدن پیامبر(ص) که‏به مسجد مى‏رفت، دست از بازى کشیدند و به سوى حضرت دویدند و اطرافش را گرفتند. آنها دیده بودند پیامبر اکرم(ص)، حسن(ع) و حسین(ع) را به دوش خود مى‏گیرد و با آنها بازى مى‏کند. به این امید، هر یک دامن پیامبر را گرفته، مى‏گفتند: «شتر من باش»!
پیامبر مى‏خواست هر چه زودتر خود را براى نماز جماعت به‏مسجد برساند، اما دوست نداشت دل پاک کودکان را برنجاند. بلال‏در جستجوى پیامبر از مسجد بیرون آمد، وقتى جریان را فهمید خواست بچه‏ها را تنبیه کند تا پیامبر را رها کنند. آن حضرت وقتى متوجه منظور بلال شد، به او فرمود: «تنگ شدن وقت نماز براى من ازاین که بخواهم بچه‏ها را برنجانم بهتر است.»
پیامبر از بلال خواست برود و از منزل چیزى براى کودکان بیاورد. بلال رفت و با هشت دانه گردو برگشت. پیامبر(ص) گردوها را بین بچه‏ها تقسیم کرد و آنها راضى و خوشحال به بازى خودشان مشغول‏شدند.(1)
P . نفایس الاخبار، ص 286. P(2)
بیان: توجه به نیاز و خواسته‏هاى کودک از اصول اولیه تربیت است. آسان‏ترین و پسندیده‏ترین راه، راضى کردن کودکان و همان روش متواضعانه پیامبر است که علاوه بر تأمین نیاز کودک، به آنها نوعى شخصیت نیز مى‏بخشد.


2- مسؤولیت پدران

روزى عدّه‏اى از کودکان در کوچه مشغول بازى بودند. پیامبر(ص) در حین عبور، چشمش به آنها افتاد و خواست نقش بسیار بزرگ پدران و مسؤولیت سنگین آنها را در رشد کودک به همراهانشان گوشزد کند.
فرمود:«واى بر فرزندان آخرالزّمان از دست پدرانشان.»
اطرافیان پیامبر با شنیدن این جمله به فکر فرو رفتند. لحظه‏اى فکر کردند شاید منظور پیامبر، فرزندان مشرکان است که در تربیت فرزندانشان کوتاهى مى‏کنند.
عرض کردند: «یا رسول الّله، آیا منظورتان مشرکین است؟»
- نه، بلکه پدران مسلمانى را مى‏گویم که چیزى از فرایض دینى را به‏فرزندان خود نمى‏آموزند و اگر فرزندانشان پاره‏اى از مسائل دینى را فراگیرند، پدران آنها،ایشان را از اداى این وظیفه باز مى‏دارند.
اطرافیان پیامبر با شنیدن این سخن، تعجب کردند که آیا چنین پدران بى‏مسؤولیتى نیز هستند.
پیامبر که تعجب آنها را از چهره‏شان خوانده بود ادامه داد: «تنها به‏این قانع هستند که فرزندانشان از مال دنیا چیزى را به دست آورند....»
آنگاه فرمود: «من از این قبیل پدران بیزار و آنان نیز از من بیزارند.»(3)
P . مستدرک الوسائل، ج‏2، ص 625 . P(4)
بیان: در عصر حاضر، دلیل دور بودن و ناآگاهى قشر عظیمى از کودکان و نوجوانان از مسائل مذهبى، بى‏توجهى والدینشان به این مسأله مهم‏است.

3- تبعیض ناروا


سال‏ها از بعثت پیامبر اکرم(ص) گذشته بود. هنوز افکار دوران جاهلیت و تبعیض بین فرزندان وجود داشت. مردى عرب، آن روز براى انجام دادن کارى دست دو فرزندش را گرفت و شرفیاب محضر رسول اکرم(ص) شد. هنگامى که نشسته بود، یکى از فرزندان خود را درآغوش گرفت، به او محبت کرد و او را بوسید و به فرزند دیگرش توجهى نکرد.
پیغمبر که این صحنه تأثّرانگیز را مشاهده کرد نتوانست طاقت بیاورد، پس فرمود: «چرا با فرزندان خود به‏طور عادلانه رفتار نمى‏کنى؟»
آن مرد عرب جوابى جز سکوت نداشت. سرش را پایین انداخت و عرق شرم بر پیشانى‏اش نشست.
او در آن روز دریافت که کارش اشتباه بوده است و فهمید که در نگاه‏کردن نیز نباید بین فرزندان فرقى گذاشت.(5)
P . مکارم الاخلاق، ص 113 . P(6)


4- تربیت قبل از تولد

ملامحمدتقى مجلسى از علماى بزرگ اسلام است. وى در تربیت فرزندش اهتمام فراوان داشت و نسبت به حرام و حلال، دقّت فراوان نشان مى‏داد تا مبادا گوشت و پوست فرزندش با مال حرام رشد کند.
محمدباقر، فرزند ملامحمدتقى، کمى بازیگوش بود. شبى پدر براى نماز و عبادت به مسجد جامع اصفهان رفت. آن کودک نیز همراه پدر بود. محمدباقر در حیاط مسجد ماند و به بازیگوشى پرداخت. وى مشک پر از آبى را که در گوشه حیاطمسجد قرار داشت با سوزن سوراخ کرد و آب آن را به زمین ریخت. با تمام شدن نماز، وقتى پدر از مسجد بیرون آمد، با دیدن این صحنه، ناراحت شد. دست فرزند را گرفت و به‏سوى منزل رهسپار شد. رو به همسرش کرد و گفت: «مى‏دانید که من در تربیت فرزندم دقّت بسیار داشته‏ام. امروز عملى از او دیدم که مرا به‏فکر واداشت. با این که در مورد غذایش دقّت کرده‏ام که از راه حلال به‏دست بیاید، نمى‏دانم به‏چه دلیل دست به‏این عمل زشت زده است. حال بگو چه کرده‏اى که فرزندمان چنین کارى را مرتکب شده است.»
زن کمى فکر کرد و عاقبت گفت: راستش هنگامى که محمدباقر را در رحم داشتم، یک بار وقتى به خانه همسایه رفتم، درخت انارى که در خانه شان بود، توجه مرا جلب کرد. سوزنى را در یکى از انارها فروبردم و مقدارى از آب آن را چشیدم.
ملامحمدتقى مجلسى با شنیدن سخن همسرش آهى کشید و به راز مطلب پى برد.(7)
P . حسین مظاهرى، خانواده در اسلام، ص 161 . P(8)
بیان: اگر در روایات اسلامى تأکید شده که خوردن غذاى حرام ولواندک در نطفه تأثیر سوء دارد به همین جهت است. لذا بزرگانِ علمِ‏تربیت گفته‏اند: «تربیت قبل از تولد شروع مى‏شود.»
5- فرزند، نتیجه دعا
على‏بن بابویه» آن مرد بزرگ الهى، در پنجاه سالگى، هنوز صاحب فرزندى نبود. او که عشق و علاقه وافرى به اهل بیت و ائمه اطهار(ع) داشت، طى نامه‏اى به یکى از نایبان خاص امام زمان(ع) از او خواست‏که از محضر حضرت بقیةالّله بخواهد براى او دعا کند تاخداوند فرزندى صالح و فقیه به او عنایت فرماید. تقاضاى آن مرد عارف و خداشناس به محضر امام(ع) رسید. آن حضرت در جواب فرمود: «او از همسر خود صاحب فرزند نخواهد شد، اما به زودى همسرى نصیب وى خواهد گردید که از وى داراى دو پسر فقیه خواهدگشت.»
مطابق وعده حضرت امام زمان(ع)، دوران بى‏فرزندى سپرى شد وخداوند به او سه فرزند پسر داد که دو پسرش به نام هاى محمد وحسین به برکت هوش و حافظه فوق‏العاده شان به بالاترین مراتب فقاهت رسیدند.
محمد معروف به «شیخ صدوق» در همان دوران طفولیت صاحب‏نبوغ و هوش سرشارى بود و اساتید خود را به شگفتى وامى‏داشت.(9)
P . طوسى، الغیبه، ص 188 . P(10)

6- کودک و تأثیرات محیط

سال‏هاى سال از حادثه مصیبت بار جنگ دوم جهانى گذشته بود. زنى فرانسوى به جراحى مغز احتیاج پیدا کرد. با این که آن زن آلمانى نمى‏دانست، امّا وقتى چاقوى جراحى به رگى از مغز وى اصابت کرد، زن در حال بى‏هوشى شروع به خواندن سرودى به زبان آلمانى نمود. چاقو را که از رگ برداشتند، خواندن سرود نیز قطع شد. تکرار این عمل تعجب پزشکان را در پى داشت.
پس از تحقیقات فراوان، پرده از این راز برداشته شد: هنگام هجوم آلمان به فرانسه، این زن که در آن هنگام کودک خردسالى بیش نبوده، درخیابان شاهد سرودهایى بوده است که سربازان اشغالگر آلمانى مى‏خوانده‏اند. این سرودها از آن هنگام در ضمیر ناخودآگاه وى محفوظ مانده بوده است.(11)
P . خانواده در اسلام، ص 172 . P(12)
بیان: موضوع تأثیر پذیرى در سنین کودکى، در روایات بسیارى مورد تأکید قرار گرفته است و شاید حکمت خواندن اذان و اقامه در گوش راست و چپ کودک بعد از تولد، همین جهت باشد.
7- بوسیدن کودک

بسیار دیده مى‏شد که پیامبر اسلام(ص) حسن(ع) و حسین(ع) را در آغوش مى‏گرفت و مى‏بوسید. روزى آن دو را در بغل گرفت و بوسید. شخصى که حضور داشت، وقتى علاقه پیامبر و رفتار وى را بااطفال دید به فکر فرو رفت و پیش خود گفت: «آیا تا به حال در اشتباه بوده‏ام؟ آیا روش اسلام در تربیت فرزند این است؟ اگر این طور است پس من در این مسأله بسیار کوتاهى کرده‏ام».
به پیامبر نزدیک شد و در حالى که خجالت مى‏کشید سخن بگوید، عرض کرد: «یا رسول الّله من داراى ده فرزند کوچک و بزرگ هستم، اماتاکنون هیچ یک از آنها را نبوسیده‏ام.»
پیامبر از گفته او به قدرى ناراحت شد که رنگ چهره مبارکشان تغییر کرد. ایشان به او فرمود: «خداوند مهر و محبت را از قلب تو بیرون‏کرده است. آن کس که به کودکان ما رحم نمى‏کند و به بزرگ ما احترام نمى‏گذارد، از ما نیست.»(13)
P . بحارالانوار، ج 43، ص 282 . P(14)

8- پدر خیانتکار

اواخر آن شب زمستانى، مسافران در ایستگاه اتوبوس به انتظار ماشین ایستاده بودند. مردى تنومند با چهره‏اى غیر عادى، به همراه طفل شش ساله‏اش در کنار دیگر مسافران منتظر آمدن اتوبوس بود. حالت سرگیجه و تهوع، آن طفل بى‏چاره را راحت نمى‏گذاشت. تااین‏که حال آن طفل معصوم بدتر شد و در کنار خیابان استفراغ کرد. همه فکر مى‏کردند غذایى آلوده کودک را مسموم کرده است.
کنجکاوى، یکى از مسافران را واداشت از پدر طفل بپرسد فرزندش چه مرضى دارد.
آن مرد پس از کمى سکوت با صداى درشتى گفت: فرزندم مریض نیست. امشب او را به مجلس عیش و نوش یکى از دوستانم بردم و على‏رغم میل کودک، به او شراب خوراندم!(15)
P . گفتار فلسفى (کودک)، ج 2، ص 52 . P(16)
بیان: فکر مى‏کنید پرورش این کودک در چنین خانواده‏اى، چه‏نتیجه‏اى به دنبال خواهد داشت. آیا خیانتى بالاتر از این تصور مى‏شود؟
9- گام اول در تنبیه کودک

خانواده‏اى از دست فرزند شرورشان کلافه شده بودند. بى‏ادبى فرزند خردسال، پدر و همه اهل منزل را رنج مى‏داد. بیرون از منزل نیز کسى از آزار و اذیت او آسایش نداشت. پدر نیز هر بار او را به باد کتک مى‏گرفت، به امید این‏که بر اثر تنبیه، دست از کارهاى زشت بردارد؛ اما فایده‏اى نداشت.
روزى دست فرزند خود را گرفت و نفس زنان، نزد حضرت‏ابوالحسن(ع) آورد و از وى شکایت کرد. حضرت نگاهى به آن مرد کرد و خواست راه و روش تربیت کردن را به او بیاموزد. فرمود: «فرزندت را نزن.»
مرد از خودش پرسید: پس چگونه فرزندم را تربیت کنم. منتظربودتا ادامه کلام امام را بشنود. امام ادامه داد: «براى ادب کردنش از او دورى و قهر کن.»
مرد گویا دنیاى جدیدى در تربیت فرزند به رویش گشوده شد. درهمان لحظه تصمیم گرفت شیوه قهر و دورى را پیشه خود سازد وبافرزندش سخنى نگوید. در همین فکر بود که ادامه کلام امام، او را آگاه‏تر کرد. امام فرمود: «ولى مواظب باش قهرت زیاد طول نکشد و هرچه زودتر با فرزندت آشتى کن.» (17)
P . بحارالانوار، ج 101، ص 99 . P(18)
بیان: شیوه تنبیه بدنى در تربیت کودک هیچ تأثیرى ندارد، بلکه نتیجه عکس دارد. چون علاوه بر عادت به تنبیه، عظمت و ابهت پدر و مادر و یا معلم را نزد کودک خدشه‏دار مى‏کند و راه براى تربیت بعدى نیز بسته مى‏شود.

10- کودکان امروز بزرگان فردا

حضرت امام حسن مجتبى(ع) هر از گاهى فرزندان را دور خود جمع مى‏کرد و آنان را نصیحت مى‏نمود. روزى فرزندان خود و فرزندان برادرش را فرا خواند. کودکان قبل از شرفیاب شدن به حضورامام، نمى‏دانستند ایشان به چه قصدى آنها را دعوت کرده است، ولى خوشحال بودند که هر وقت نزد امام مى‏روند، با دست پر بازمى‏گردند.
همه کودکان که دور امام(ع) گرد آمدند، امام(ع) فرمود: «همه شما، کودکان امروز هستید و امید مى‏رود که بزرگان اجتماع فردا نیز باشید؛ پس دانش بیاموزید و در کسب علم کوشش کنید.» (19)
P . بحارالانوار، ج‏2، ص 152 . P(20)
صد حکایت تربیتى (2)

________________________________________
11- مجال تحرک کودکان را سلب نکنید
12- مادر و فرزندى پاک
13- کودکان را قرآن بیاموزید
14- از حرف تا عمل
15- اثرات پرورش آرزو در کودک
16- تأثیر تقواى مادر برفرزند
17- بهترین نام
18- شیوه تبریک گفتن نوزاد
19- دختر، خیلى خوب است
20- بهترین نام براى دختر
________________________________________



11- مجال تحرک کودکان را سلب نکنید

آن روز پس از تعمیر رادیو، صداى امام توجه مرا به خود جلب‏کرد: رادیو را کجا مى‏گذارید؟
عرض کردم: روى میز، کنار دستتان.
- نه، جایى بگذارید که دست بچه به آن نرسد و بهتر است روى تاقچه بگذارید.
با کمى تأمل مقصود امام را دریافتم. حضرت امام براى آن که هم رادیو محفوظ باشد و هم مجبور نباشد مجال تحرک کودک را محدود و سلب نماید و او را با امر و نهى آزرده خاطر سازد، این دستور را فرمود.(1)
12- مادر و فرزندى پاک

خلیفه دوم، گاهى شب‏ها از منزل بیرون مى‏رفت. شبى صداى زنى‏را شنید که از دخترش مى‏خواست شیر گوسفندان را براى فروش بیشتر، با آب مخلوط کند، اما دختر از این کار امتناع مى‏کرد. وقتى که مادر از روى تمسخر گفت: «خلیفه ما را نمى‏بیند.»
دختر گفت: «خداى خلیفه که ما را مى‏بیند».
خلیفه به پسرش «عاصم» گفت: «تحقیق کن تا او را برایت خواستگارى کنیم.»
بعد از تحقیق، متوجه پاک بودن دختر شدند. ازدواج که صورت گرفت، خداوند دخترى به آنها داد که «ام عاصم» نام نهاده شد، این دختر با «عبدالعزیزبن مروان» ازدواج کرد. خداوند پسرى به نام «عمربن‏عبدالعزیز» به آنها عطا کرد.
عمربن‏عبدالعزیز وقتى به خلافت رسید، سبّ امیرالمؤمنین را ممنوع کرد، فدک را به فرزندان حضرت زهرا برگرداند و وقتى که به این کار او اعتراض مى‏کردند مى‏گفت: «حق با حضرت فاطمه(س) است.»(2)

13- کودکان را قرآن بیاموزید

زمانى که «فرزدق»(3) در دوران کودکى، همراه پدرش به حضور امام‏على(ع) رسید، امام از پدرش سؤال کرد: «این پسرکیست؟»
جواب داد: «او فرزند من است و همام نام دارد.»
پدر فرزدق در ادامه سخنش گفت: «شعر و کلام عرب را آن چنان به‏او آموختم که مهارت کامل در این فن دارد.»
آن مرد انتظار داشت که فرزندش مورد تشویق امام(ع) قرار بگیرد، ولى امام(ع) که افتخار کودک مسلمان را در فراگیرى قرآن مى‏دانست فرمود: «اگر قرآن را به او یاد مى‏دادى برایش بهتر بود.»
فرزدق وقتى این سخن امام را شنید به فکر فرو رفت. کلام امام(ع) در قلبش نشست و این سخن همیشه در خاطرش ماند. از آن لحظه خودش را مقیّد کرد تا وقتى قرآن را حفظ نکند آرام ننشیند. چنین نیز کرد و قرآن را کاملاً حفظ نمود.(4)
14
- از حرف تا عمل

در زمان پیغمبر اکرم(ص)، طفلى بسیار خرما مى‏خورد. هر چه او را نصیحت مى‏کردند که زیاد خوردن خرما ضرر دارد، فایده نداشت. مادرش تصمیم گرفت او را به نزد پیغمبر(ص) بیاورد تا او را نصیحت کند. وقتى او را به حضور پیغمبر آورد، از پیغمبر خواست تا به طفل بفرماید که خرما نخورد، اما آن حضرت فرمود: «امروز بروید و او را فردا دوباره بیاورید.»
روز دیگر زن به همراه فرزندش خدمت پیغمبر(ص) حاضر شد. حضرت به کودک فرمود که خرما نخورد. در این هنگام زن، که‏نتوانست کنجکاوى و تعجب خود را مخفى کند، از ایشان سؤال کرد: «یا رسول‏الله، چرا دیروز به او نفرمودید خرما نخورد؟»
حضرت فرمود: «دیروز وقتى این کودک را حاضر کردید، خودم خرما خورده بودم و اگر او را نصیحت مى‏کردم، تأثیرى نداشت.»
امام صادق(ع) فرمود: «به راستى هنگامى که عالم به علم خود عمل‏نکرد، موعظه او در دل‏هاى مردم اثر نمى‏کند، همان طور که باران از روى سنگ صاف مى‏لغزد و در آن نفوذ نمى‏کند.»(5)
15- اثرات پرورش آرزو در کودک

مى‏گویند: زنى دیوانه شد و او را به دارالمجانین بردند. براى معالجه‏اش هر کار کردند فایده‏اى نبخشید. این زن هر روز صبح، دیوانه‏ها را دور خودش جمع مى‏کرد و مى‏گفت: «من یک شوهر زیبا دارم. یک پسر و یک دختر خوشگل دارم. ماشین سوارى قشنگى داریم. عصر به عصر که شوهرم از سر کار مى‏آید، پشت فرمان ماشین مى‏نشیند و من و بچه‏ها هم عقب ماشین مى‏نشینیم. از قصرمان که در شمیران است مى‏رویم به ویلایى که داریم و در آنجا تفریح مى‏کنیم...».
بعد از تحقیقات درباره کودکى این زن، معلوم شد که وى در زمان درس‏خواندن آمال و آرزوهاى عجیبى داشته است، مثلاً آرزو داشته‏است‏که شوهر آینده‏اش یک ادارى عالى رتبه و خوش قیافه باشد، بچه‏هاى آنها، قصر و ویلایشان، ماشین و ... چنین و چنان باشد. سال‏ها با این آرزوها زندگى مى‏کند تا این که از قضا به همسرى مردى عادى، فاقد زیبایى و ثروت در مى‏آید. زندگى مشترکشان را در خانه‏اى کوچک و اجاره‏اى آغاز مى‏کنند و صاحب فرزند نیز نمى‏شوند. عملى‏نشدن آرزوها، چنان روان زن بیچاره را آزار مى‏دهد تا سرانجام دیوانه‏اش مى‏کند.(6)
بیان: رؤیایى بارآمدن کودک، بیشتر بر اثر تلقینى است که از طرف اطرافیان به ذهن او تزریق مى‏شود. خصوصاً پدر و مادر، به فرزند خود وعده‏هایى ندهند که توان انجام دادن آن را نداشته باشند تا نتیجه‏اش این‏بشود که او یک عمر در رؤیاهاى خیالى خود پرواز کند و هیچ‏وقت دسترسى به آن نداشته باشد.
16- تأثیر تقواى مادر برفرزند

شیخ مفید(ره) در خواب دید: فاطمه زهرا(س) در حالى که دست حسن(ع) و حسین(ع) را در دست داشت پیش آمد و رو به او فرمود: «یاشیخ، به این دو کودک، فقه را تعلیم بده.»
شیخ مفید از خواب بیدار شد. تعجب کرد از این که فاطمه زهرا(س) به‏همراه حسنین بیاید و بگوید به آنها تعلیم بده.
روزى شیخ در جلسه درس نشسته بود. ناگهان زنى را دید که دست‏دو پسرش را در دست داشت و در برابرش ایستاده بود. زن به شیخ مفید گفت: «یا شیخ به این دو کودک (سید رضى و سید مرتضى)، فقه را تعلیم‏بده.»
شیخ مفید که تعبیر خوابش را دریافته بود، آن دو کودک را به‏بهترین وجه پرورش داد تا جایى که سید رضى و سید مرتضى ازمفاخر جهان تشیّع گردیدند.
روزى شیخ مفید مقدارى سهم امام به این دو کودک داد که به‏مادرشان بدهند. مادر آنها پول را قبول نکرد و گفت: «سلام مرا به شیخ‏مفید برسانید و بگویید پدرمان مغازه‏اى به ارث گذاشته است. مادرمان، مال الاجاره این مغازه را مى‏گیرد و خرج مى‏کند، لذا احتیاج زیادى نداریم و با قناعت زندگى مى‏کنیم.»(7)
17- بهترین نام


چهارمین فرزندم که به دنیا آمد، او را خدمت حضرت امام بردم تا نامى برایش انتخاب کند. به ایشان عرض کردم: «تصمیم داشتم نامش را على بگذارم، ولى ترجیح دادم شما نامى براى او انتخاب فرمایید.»
امام لبخند شیرینى به لب آورد و فرمود: «از على بهتر چیست؟»(8)
18- شیوه تبریک گفتن نوزاد

مردى به هنگام تبریک تولد فرزند یکى از دوستانش، به او گفت: «توّلد این نوزاد که سوار بر مرکب مراد خواهد بود، بر تو مبارک باد.»
حضرت امیر(ع) که حضور داشت به او فرمود: «به هنگام تبریک و شادباش نوزاد چنین بگو: خداى بخشنده را شکرگذار باش و این بخشش او، بر تو مبارک باد. امید که فرزندت به کمال توانایى برسد و از نیکوکارى‏اش بهره‏مند شوى.»(9)
بیان: اسلام در هر مورد دستور کاملى دارد که محور آن گام زدن انسان در مسیر توحید و رسیدن به کمال است. این هدف مقدس حتى در محتواى «شادباش نوزاد» از طرف ائمه(ع) پیشنهاد شده است.
19- دختر، خیلى خوب است

در زمستان 1363، خداوند به من دخترى عطا فرمود. اورا به‏خدمت حضرت امام بردم. ایشان با دیدن نوزاد، بى‏درنگ دست‏ها را پیش آورد و قنداق کودک را گرفت. پرسید: «پسر است یا دختر؟».
گفتم: «دختر است.»
ایشان با شنیدن این حرف، نوزاد را در آغوش فشرد. صورتشان را به صورت کودک گذاشت، پیشانى‏اش را بوسید و سه بار فرمود: «دختر، خیلى خوب است.»
آن گاه از نامش سؤال کرد. گفتم: «دلمان مى‏خواهد شما نامى برایش انتخاب بفرمایید.»
حضرت امام بدون تأمّل سه بار فرمود: «فاطمه، خیلى خوب است.»(10)

20- بهترین نام براى دختر

از «سکونى» روایت شده است که بر امام صادق(ع) وارد شدم، درحالى که خسته و غمگین بودم. ایشان رو به من کرد و فرمود: «اى‏سکونى، علّت غم و ناراحتى تو چیست؟»
عرض کردم: «خداوند به من فرزندى داده است که دختر است.»
فرمودند: «اى سکونى، سنگینى او بر روى زمین است و روزى او باخداوند. او بدون این که به تو نیاز داشته باشد، زندگى مى‏کند و نیز بدون استفاده از روزى تو، غذا مى‏خورد.»
آن گاه پرسیدند: «اسم او را چه گذاشته‏اى؟»
گفتم : «نامش را فاطمه گذاشته‏ام.»
آن حضرت با شنیدن نام مقدس فاطمه(س) سه بار آه کشید.
سپس دست بر پیشانى گذاشت و فرمود: «امّا اگر اسم او را فاطمه گذاشته‏اى به او فحش نده و او را لعنت نکن.»(11)
________________________________________
1 . در سایه آفتاب، خاطرات حسن رحیمیان، ص 194 .
2 . بحارالانوار، ج 23، ص 295 .
3 . از بزرگ‏ترین شعراى صدر اسلام است که اشعارى بلند در مدح ائمه(ع) نیز دارد.
4 . ابن‏ابى‏الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج 10، ص 21 .
5 . راهنماى سعادت، ص 107 .
6 . حسین مظاهرى، تربیت فرزند در اسلام، ص 144 .
7 . تربیت فرزند در اسلام، ص 90 .
8 . در سایه آفتاب، ص‏129 .
9 . نهج البلاغه، حکمت 346 .
10 . در سایه آفتاب، ص 126 .
11 . حرّ عاملى، وسائل‏الشیعه، ج 15، ص 200 .
صد حکایت تربیتى (3)

________________________________________
21
- موفقیت در علاقه و استعداد کودک
22- جایزه براى نقاشى کودک
23- شناخت لیاقت‏هاى کودک
24- پرورش بلند همتى در کودک
25- اثر یک تذکر
26- نتیجه بد اخلاقى معلم
27- تأثیر شیر
28- منشأ جسارت به پدر
29- احترام به کودک
30- نتیجه تحمیل عبادت
________________________________________

21- موفقیت در علاقه و استعداد کودک


یکى از نقاشان بزرگ روزگار، در کودکى، هنگامى که به مدرسه مى‏رفت، بسیار نامرتب و شلوغ بود. نه خود درس مى‏خواند و نه مى‏گذاشت سایر شاگردها به درس استاد گوش فرا دهند. روزى استاد او را به حضور طلبید تا در خلوت پندش دهد و عاقبت بازیگوشى و سهل‏انگارى را به او گوشزد نماید. در حینى که شاگرد تنبل را نصیحت مى‏کرد، مشاهده نمود که وى با قطعه زغالى، روى زمین، تصاویر زیبایى را نقش مى‏زند. استاد با تجربه به فراست دریافت که آن کودک براى نقاشى آفریده شده است. براى همین با پدرش صحبت کرد و او را به تغییر دادن رشته تحصیلى فرزندش ترغیب نمود. بعدها که آن کودک، نقاش بزرگى شد، صحّت پیش‏بینى آن آموزگار هوشمند، پدیدار گردید.
از «ادیسون» پرسیدند که چرا اکثر جوانان به قله‏هاى موفقّیت دست پیدا نمى‏کنند؟ وى جواب داد: «چون در مسیرى که استعدادش را دارند گام نمى‏زنند.»(1)
22- جایزه براى نقاشى کودک

حجةالاسلام رحیمیان نقل مى‏کند:
«یکى از دوستان، همراه با خانواده‏اش به دستبوسى حضرت امام نائل شدند. او پس از آن به من مراجعه کرد و گفت: این پسرم که کلاس پنجم دبستان است، دفتر نقاشى‏اش را براى تقدیم به امام آورده بود که محافظان مانع آوردن آن به خدمت امام شدند، براى همین خیلى ناراحت شده است.
من دفتر نقاشى را گرفتم و در روز بعد خدمت امام تقدیم کردم. حضرت امام با دقت تمام اوراق آن را ملاحظه فرمود و با دیدن تصویرى از یک تانک که چرخ‏هاى آن را مداد تراش، تنه آن را کتاب، لوله آن را یک مداد و سرنشین آن را یک طفل دانش‏آموز تشکیل داده‏بود، فرمود که به آن دانش‏آموز خردسال جایزه‏اى مناسب پرداخت‏شود، که جایزه همراه با نامه‏اى از سوى دفتر امام به او تقدیم‏شد.(2)
23- شناخت لیاقت‏هاى کودک

مى‏گویند: «انیشتین» دانشمند بزرگ و فیزیکدان عصر حاضر، درکلاس‏هاى ابتدایى چهره درخشانى نداشت، ولى در سال‏هاى بعد، استعداد شگرف و مخفى مانده خود را بروز داد.
به «ملکشاه سلجوقى» خبر رسید که «قیصر روم»، در صدد تسخیر بغداد است. ملکشاه با ارتش منظم خود به سوى مرز ایران حرکت کرد. «خواجه نظام‏الملک» روزى از ارتش سان مى‏دید که ناگاه قیافه سربازى‏کوتاه قد، توجّه او را به خود جلب کرد. دستور داد که او را ازصف بیرون کنند. او تصور کرده بود که از آن سرباز کوتاه قد، کارى‏ساخته‏نیست. ملکشاه به خواجه گفت: «چه مى‏دانى؟ شاید همین سرباز قیصر را اسیر کند.»
اتفاقاً مسلمانان در این نبرد پیروز شدند و قیصر روم به دست همین سرباز اسیر گردید.(3)
بیان: مربّى یا پدر و مادر موفق، آنهایى هستند که از شاگرد و یا کودک خود شناخت خوبى داشته باشند؛ استعدادهاى آنها را بیابند و زمینه شکوفایى آن را فراهم کنند. چون خداوند در هر کس استعداد خاصى را قرار داده است که شخص با شکوفایى آن استعداد به توفیق دست خواهد یافت.
24- پرورش بلند همتى در کودک

«سعدالدین تفتازانى» از پایه‏گذاران فن بلاغت در عالم اسلام است. روزى خواست از اندازه همت فرزند خود، آگاه شود. براى همین به او گفت: «پسرم! هدف تو از تحصیل چیست؟»
پسر گفت: «تمام همت من این است که از نظر معلومات به پایه شما برسم.»
پدر از کوتاهى فکر فرزند، متأثر شد و با تأسف گفت: «اگر همت تو همین است، هرگز به نیمى از مراتب علمى من نخواهى رسید، زیرا افق فکر تو بسیار کوتاه است. من سعدالدین که پدر تو هستم آوازه علمى امام صادق(ع) را شنیده و از مراتب دانش او آگاه بودم. در آغاز تحصیل تمام هّم من این بود که به پایه علمى این شخصیت بى‏همتا برسم. من‏بااین‏همه همت بلند، به این درجه از علم رسیده‏ام که مشاهده مى‏کنى و مى‏بینى که هرگز در خور قیاس با مقام علمى آن پیشواى‏بزرگ نیست. تو که اکنون چنین همت کوتاهى دارى به کجا خواهى‏رسید؟»(4)

25- اثر یک تذکر

بانوى جوانى مى‏نویسد: «در دوران کودکى، بسیار حساس و خجالتى بودم. از طرفى وزنم بیش از حد معمول بود و گونه‏هایم مرا بیش از آنچه بودم، چاق نشان مى‏داد. هرگز به مجالس میهمانى نمى‏رفتم و تفریحى نداشتم. در مدرسه حتى در ورزش شرکت نمى‏کردم. حس مى‏کردم با دیگران فرق دارم و موجودى نامطلوب و زاید هستم. وقتى بزرگ شدم، با مردى که چند سال از خودم بزرگ‏تر بود ازدواج کردم و باز به همان وضع روحى باقى ماندم. بستگان شوهرم افرادى با وقار و داراى اعتماد به نفس بودند و من هر چه کوشش مى‏کردم مانند آنها شوم نمى‏توانستم. تمام این مسائل دست‏به‏دست هم داد و مرا به یأس و ناامیدى کشاند تا جایى که به فکر خودکشى افتادم. اما یک تذکر، مرا دگرگون ساخت و نجات داد. روزى‏مادر شوهرم درباره طرز پرورش بچه‏هاى خود صحبت مى‏کرد و مى‏گفت: «من همیشه اصرار دارم بچه‏هایم آن گونه که هستند و براى آن آفریده شده‏اند باشند.»
این سخن در من به سختى اثر کرد و دانستم که هنوز خود را نشناخته‏ام و همه بدبختى‏هایم براى همین است که مى‏خواهم خود را در قالبى بریزم که براى آن ساخته نشده‏ام.(5)
بیان: با ساختن الگوى مناسب از شخصیت‏ها براى کودکان مى‏توان طرز فکر آنها را جهت داد تا امثال این خانم از راضى نبودن وضع ظاهرى، به فکر خودکشى نیفتند.
26- نتیجه بد اخلاقى معلم

معلمى بود که شاگردان زیادى داشت، اما وى از نظر اخلاقى فردى تندخو بود و بچه‏ها را اذیت مى‏کرد. بچه‏ها به همین علت دلخوشى‏شان این بود که ولو براى یک روز هم که شده از دست وى خلاص شوند و درس را تعطیل کنند. لذا با هم نشستند و نقشه کشیدند. روز بعد که به کلاس آمدند، هنگامى‏که معلم وارد شد، یکى از بچه‏ها به معلم سلام‏کرد و گفت: «جناب معلم، خدا بد ندهد. مثل این که کسالتى دارید؟»
معلّم جواب داد: «نه کسل نیستم. برو بنشین.»
شاگردى دیگر آمد و گفت: «جناب معلم رنگ و رویتان امروز پریده، خداى نکرده کسالتى دارید؟»
این دفعه معلّم یکه خورد و آهسته گفت: «برو بنشین سر جایت.»
بعد یکى دیگر از شاگردها آمد و همان حرف‏ها را تکرار کرد. معلم تردید کرد که شاید من مریض هستم. سرانجام وقتى چند شاگرد دیگر همان حرف‏ها را با ثأثّر و تأسف تکرار کردند، امر بر معلم مشتبه شد و گفت: «بله، گویا امروز حالم خوش نیست.»
بچه‏ها وقتى که اقرار گرفتند که او ناخوش است گفتند:«آقا معلم، اجازه بدهید تا امروز شوربایى برایتان تهیه کنیم و از شما پرستارى‏نماییم.»
کم‏کم معلم واقعاً مریض شد، رفت دراز کشید و شروع کرد به ناله‏کردن و به بچه‏ها گفت: «برخیزید و به منزل بروید. امروز ناخوش‏هستم و نمى‏توانم درس بدهم.»
بچه‏ها که همین را مى‏خواستند، مکتب را رها کردند و به دنبال تفریح و بازى خودشان رفتند.(6)

27- تأثیر شیر

مرحوم شهید «آیةالله حاج شیخ فضل‏الله نورى» را در زمان مشروطه به دار زدند. این مجتهد عادل انقلابى، علیه مشروطه غیرمشروعه آن زمان قد علم کرد. با این که اول مشروطه خواه بود، امّا چون مشروطه در جهت اسلام نبود، با آن مخالفت کرد. عاقبت او را گرفتند و زندانى کردند. شیخ پسرى داشت. این پسر، بیش از بقیه اصرار داشت که پدرش را اعدام کنند. یکى از بزرگان گفته بود، من به زندان رفتم و علّت را از شیخ فضل اللّه نورى سؤال کردم. ایشان فرمود: «خود من هم انتظارش را داشتم که پسرم چنین از کار درآید.»
چون شیخ شهید، اثر تعجّب را در چهره آن مرد دید، اضافه کرد: «این بچه در نجف متولد شد. در آن هنگام مادرش بیمار بود، لذا شیر نداشت. مجبور شدیم یک دایه شیرده براى او بگیریم. پس از مدتى که آن زن به پسرم شیر مى‏داد، ناگهان متوجه شدیم که وى زن آلوده‏اى است؛ علاوه بر آن از دشمنان امیرالمومنین(ع) نیز بود...».
کار این پسر به جایى رسید که در هنگام اعدام پدرش کف زد. آن‏پسر فاسد، پسرى دیگر تحویل جامعه داد به نام کیانورى که رئیس‏حزب توده شد.(7)
بیان: کودک وقتى که خون و پوست و گوشت و استخوانش پرورش‏یافته مادر است، روحیات فرزند نیز جداى از روحیات مادر نخواهد بود.
28- منشأ جسارت به پدر

شخصى از جایى عبور مى‏کرد. پسرى را دید که پدر خود را کتک‏مى‏زند. به او اعتراض کرد. پسر در پاسخ گفت: «مگر نه این است که فرزند بر گردن پدر حقوقى دارد، از جمله این که نام نیک برایش انتخاب کند و او را تربیت نماید و به او قرآن بیاموزد؟»
آن شخص در پاسخ گفت: آرى.
پسر گفت: پدرم نام مرا برغوث (کک) گذاشته و در تربیتم کوچک‏ترین کوششى نکرده است، به گونه‏اى که با وجود رسیدن به‏سن بلوغ یک کلمه از قرآن را نمى‏دانم.(8)
بیان: والدینى که در تربیت فرزندانشان اهتمام نمى‏ورزند و فرزندانشان به صورت گیاهانى هرز و خودرو بار مى‏آیند، نباید از آنها انتظار داشته باشند که به ایشان احترام و خدمت کنند.

29- احترام به کودک

شبى مرحوم آیةالله «محمد تقى خوانسارى» در حال بازگشت از نماز جماعت، در خیابان اطراف حرم مطهر حضرت معصومه(س) کودکى را در حال گریه کردن مى‏بیند. وقتى علّت گریه‏اش را مى‏پرسد، کودک جواب مى‏دهد: «پولى را که براى گرفتن نان به همراه داشتم گم‏کرده‏ام.»
بى‏درنگ آن مرجع بزرگ به حالت نیمه نشسته، مشغول جستجو مى‏شود تا این که آن دو ریال گمشده را پیدا مى‏کند و به کودک مى‏دهد. ایشان به راحتى مى‏توانستند چند برابر آن پول را به کودک بدهند، امّابراى این که او احساس شرمندگى نکند، به این شکل به او کمک‏کردند.(9)



مرتبه
مرتبه
نظر و تجربه خود را برای دیگران ثبت کنید

تبلیغات ویژه

تجربه مادرانه
شما میتوانید در مورد موضوع زیر بحث و تبادل نظر کنید و در قسمت نظرات تجربه خود را با مادران در میان بگذارید :
موضوع انتخاب شده :
جدا کردن اتاق فرزندان
تجربه خودرا بنویسید
تبلیغات