خیلی از آدمها فکر میکنند فقط کتکزدن کودکآزاری محسوب میشود و امروزه در جامعه ایران خوشبختانه خانوادههای زیادی میدانند نباید فرزندشان را تنبیه بدنی کنند اما در مورد کودکآزاری عاطفی اطلاعات کافی ندارند.
یک علت مهم این است که والدین ممکن است در خانوادهای بزرگ شده باشند که در آن به نیازهای عاطفیشان توجه نشده باشد بنابراین بدون اینکه متوجه باشند، چنین جوی را طبیعی قلمداد میکنند و حواسشان نیست که رفتارشان باعث آسیب به کودکشان میشود.
مجموعه رفتارها یا گفتارهایی که انجام دادن یا انجام ندادنشان باعث وارد شدن نوعی آسیب عاطفی، فیزیکی یا جنسی به کودک شود و این احساس را در او به وجود آورد که خوب و دوستداشتنی و مورد احترام نیست و ناخواسته است.
آمارها نشان میدهد 70 درصد آزارهایی که به کودکان از نظر عاطفی و جسمی وارد میشود، از سوی غریبهها نیست و در چارچوب خانواده اتفاق میافتد و بهوسیله مراقبان و افراد نزدیک انجام میشود بنابراین باید خیلی حواسمان باشد که ناخواسته به فرزندمان آسیب نزنیم و اگر احیانا اطرافمان کسی ناخواسته یا عمدی به فرزندش آزار میرساند، احساس مسئولیت کنیم.
تشخیص موارد سوءاستفاده و آزار جسمی و فیزیکی کودکان خیلی سخت نیست. من میخواهم به آزارهای عاطفی بپردازم که ممکن است برای آدمهای تحصیلکرده، خانوادههای فرهیخته و حتی خوب هم ناشناخته باشد. وقتی والدینی خوب و متشخصاند، لزوما به این معنی نیست که فرزندشان را آزار عاطفی نمیدهند و بلدند با چه اصولی با او رفتار کنند که باعث آزارش نشوند.
آزارهای عاطفی انواع و مصداقهای مختلفی دارد که معمولا از خانوادهها سر میزند اما میتوان برخی از آنها را به مربیان مهد و معلمها هم تعمیم داد؛ از جمله:
ما موارد متعددی را میبینیم که والدین یا یکی از آنها مثلا به فرزند 7-6 سالهشان میگویند ما نمیخواستیم تو به دنیا بیایی و مامان اتفاقی تو را باردار شد وگرنه همین دو تا بچه برایمان کافی بود. البته حالا خیلی دوستت داریم. برخی مادرها هم به محض بروز مشکلی با همسرشان، به کودک میگویند اگر تو نبودی، حتی یک روز هم با پدرت زندگی نمیکردم!
این حرفها احساس زیادی و ناخواسته بودن شدیدی به کودک میدهد و فکر میکند وجودش در این دنیا ناخواسته بوده یا باعث رنج مادرش شده است و اگر او به دنیا نمیآمد، والدینش میتوانستند زندگی راحتتری داشته باشند. در واقع چنین پدر و مادرهایی فکر میکنند به فرزندشان ابراز محبت و لطف میکنند در حالی که همزمان به او پیغام ناخوشایند و آزاردهندهای میدهند.
گاهی هم پدر یا مادر به بچه میگویند ای کاش تو هیچ وقت به دنیا نمیآمدی یا خیلی وقتها میشنویم به کودک میگویند کی میشود من بمیرم و از دست تو راحت شوم!
بیان چنین جملههایی حس بدی به کودک میدهد و احساس میکند وجودش باعث ناراحتی دیگران شده است. حتما شما هم موارد زیادی از زندگیهای مشترک را دیدهاید که در آن زن یا مرد اختلافهای عمیق دارند، فضای عاطفیشان سرد است و مشکلات جدی زناشویی دارند اما به زندگی مشترک ادامه میدهند و به جای اینکه درباره ناتوانیها و نقایص موجود حرف بزنند، بارها بچهها را قربانی میکنند و میگویند تنها دلیل ادامه زندگیشان، بچههاست در حالی که بدون اینکه بدانند، این برخورد کودک را آزار میدهد.
پدر و مادری که مدام به فرزندشان میگویند من به خاطر تو از تمام خوشیها و تفریحات چشمپوشی کردهام، او را آزار میدهند. همه ما میدانیم وظیفه نگهداری و مراقبت از بچهها، برعهده والدین است و هر آنچه برای فرزندشان انجام میدهند جزو وظایفشان است. این اصولی نیست که در این راه خود را از تمام لذتها، تفریحها و ارتباطها محروم کنند و اگر به دلیلی مجبور به انجام این کار هستند، بیان مدام آن کار درستی نیست و مصداق کودکآزاری است. متاسفانه گاهی یکی از همسران، در خانوادهای که در آن مشکلات عاطفی زیادی وجود دارد، خود را در نقش یک فرد قربانی شده برای همسر و فرزندانش به تصویر میکشد و به نوعی احساس گناه و دلسوزی در بچهها برمیانگیزد. او با این کار به نوعی میخواهد خشم خود را به همسرش نشان دهد و اعلام کند از رفتارهای او ناراضی است چون نمیتواند مستقیم ناراحتی و خشم خود را ابراز کند.
متاسفانه برخی پدر و مادرها فرزندشان را با عبارتها و واژههایی مثل «هی بچه»، «هی دختر»، «هی پسر» و... صدا میزنند. برخی هم ناسزایی چاشنی این عبارت میکنند.
این لقبها معمولا براساس ظاهر و ویژگی شخصیتی به کودک داده میشود. گاهی این لقب به ظاهر بیادبانه هم نیست اما برای کودک چندان خوشایند نخواهد بود. برخی القاب هم جنبه طعنه و کنایه دارند؛ مثلا بچهای که چندان اهل درس خواندن نیست، پروفسور صدا میزنند! صدا زدن بچه با صفاتی مثل بیدست و پا، بیعرضه و... از این آزارهاست.
یکی از مصادیق کودکآزاری عاطفی که خیلیها از آن غافلاند، این است که نامی روی کودک بگذاریم که بالقوه پتانسیل این را داشته باشد که دوستانش در مدرسه یا اطرافیان آن را تمسخر کنند. گاهی اسمهایی برای کودکان انتخاب میشود که بسیار قدیمی و مهجور هستند و باعث میشوند همیشه از داشتن آن احساس سرافکندگی کنند.
قبلا مردم فکر میکردند مقایسه بچهها با همسن و سالانشان باعث پیشرفت آنها میشود و باعث خواهد شد از خوبها الگوبرداری کنند اما عملا دیده شده این کار فقط احساس خودکمبینی را در بچه تقویت میکند و این پیغام را به او میدهد که از نظر والدینش، دوستداشتنی نیست.
قهر کردن پدر یا مادر که به آن تنبیه سکوت میگویند و قطع رابطه کلامی به مدت چند ساعت تا چند روز با کودک به نشانه دلخوری، آسیب شدیدی به او میزند.
در برخی خانوادهها، سبک کلامیای به عنوان یک فرهنگ رایج وجود دارد و اعضای آن به صورت عادی در جملههایشان دشنام به کار میبرند و فکر نمیکنند این خشونتکلامی چقدر میتواند برای بچه از نظر روانی آزاردهنده باشد.
برخی پدر و مادرها انتظارهایی نامتناسب با سن و توانایی از فرزند خود دارند؛ مثلا توقع دارند نوزاد شب تا صبح بدون اینکه بیدار شود، بخوابد در حالی که چنین چیزی امکان ندارد. برخی هم از کودک نوپا انتظار دارند 30 دقیقه بدون اینکه تکان بخورد، گوشهای بنشیند! برآورده کردن چنین انتظارهایی فراتر از توانایی یک کودک و مصداق آزار است.
گاهی پدر یا مادر افسردهای را میبینیم که باعث میشوند فرزندشان از کودکیکردن بترسد چون میترسد اگر زیاد بدود، راه برود، بلند حرف بزند و... حوصله پدر یا مادرش سر برود! در چنین فضایی کودک هر لحظه خود را سانسور میکند چون خانواده از او توقع دارند مثل یک فرد بزرگسال رفتار و با پدر یا مادر افسرده، همدلی، همدردی و همراهی کند!
این اتفاق بیشتر در خانوادههایی با تعداد فرزندان زیاد میافتد و مثلا یک دختر 10 ساله وادار میشود مراقبت از خواهر و برادرهای کوچکتر از خود را به عهده بگیرد بدون اینکه خودش مراقبتی که لازم دارد، داشته باشد.
طلاق ممکن است برای بچهها آسیبرسان باشد اما شیوه طلاق و تعامل همسران با هم و فرزندان، در شدت این آسیب تاثیر بسزایی دارد.
خیلی وقتها میبینیم یکی از والدین که معمولا پدر است، بچهها را گرو میگیرد تا همسر سابقش حاضر شود از گرفتن مهریهاش صرفنظر کند! این رفتار یکی از بزرگترین جنایتهای عاطفی است.
برخی پدر و مادرها هم روش ظالمانه دیگری را به کار میبرند و به فرزندشان میگویند مادر یا پدرت تو را دوست ندارد که دارد طلاق میگیرد یا خانوادهاش خیلی آدمهای بدی هستند! این رفتارها چنان آسیبهای عاطفی شدیدی به کودک وارد میکند که جبرانشان سخت خواهد بود.
وقتی کودکی را میبینید که به شدت از انجام کار اشتباه میترسد، هر کاری انجام میدهد (چه درست، چه غلط) عذر میخواهد، بسیار بسیار سازشکار و مطیع یا برعکس بسیار متوقع یا پرخاشگر است و دوست ندارد با والد یا مراقب مهد یا پرستارش تنها بماند و با او باشد و ترجیح میدهد آدمهای دیگری هم حضور داشته باشند، خیلی بزرگتر از سنش رفتار میکند و بهصورت غیرطبیعی مراقب بچههای دیگر است یا غیرطبیعی خیلی کوچکتر از سنش رفتار میکند(مثلا در 5-4 سالگی دوباره شروع به انگشت مکیدن میکند)، اختلال اشتها پیدا کرده و به خصوص اینکه مدتی وزن نمیگیرد یا وزنش کاهش مییابد و اختلال خواب یا شکایت از دردهای مبهم جسمی مثل دلدرد و سردرد دارد، میتوان به اینکه در معرض کودکآزاری عاطفی قرار دارد، شک کرد.
متاسفانه خیلی از پدر و مادرها و حتی مربیها نمیدانند ممکن است آزارگر باشند چون با سیستم مشابهی بزرگ شدهاند اما میتوانیم بفهمیم در حال آسیبزدن به کودک هستیم. مثلا وقتی میبینیم مدتی است قادر به کنترل خشممان در مقابل کودکان نیستیم و با کوچکترین اشتباهش، به شدت در میان دستانمان تکانش میدهیم به نحوی که تکانها از کنترل خارجاند یا پرتش میکنیم و احساس میکنیم همه چیز از کنترل ما خارج است، وقتی احساس میکنیم دلمان میخواهد مدتی از کودکمان دور باشیم و دیگر حوصلهاش را نداریم و سعی میکنیم فرصتی را فراهم کنیم که کنارمان نباشد، باید به این فکر کنیم که امکان دارد به یک والد آزارگر تبدیل شده باشیم.
گاهی اطرافیانی که ما را قبول دارند و قبولشان داریم، به ما تذکر میدهند که رفتارمان با فرزندمان خشن است. در چنین مواقعی ممکن است دچار انکار شویم ولی بهتر است بازخوردهای اطرافیان را جدی بگیریم. وقتی احساس میکنیم غمگین، بیحوصله و بیانرژی هستیم هم باید فکر کنیم ممکن است آزار عاطفی کودک را شروع کرده باشیم. سرانجام اینکه باوجود آنچه رخ داد، خیلی ظالمانه است که همه مربیان مهدکودک را با مشاهده این رفتار با یک چوب برانیم. مربیهای مهدکودک با دلسوزی فراوان در ازای دریافت حقوق اندک، ساعتهای زیادی با مهربانی کنار بچهها میمانند و مشاهده چنین مواردی، نباید باعث زیر سوال بردن تلاش همه این افراد شود.